استاد ریاضیات گسسته، کتاب چاپ شدهی خودش را پیوسته به ما میفروخت!
استاد امنیت شبکه، فضای کلاس را بهگونهای ناامن کرده بود که باید کتابش را میخریدیم!
استاد آمار و احتمال، خیلیخوب هم آمار کسانی که کتابش را خریده بودند، داشت، هم آمار آنهایی که نخریده بودند و این یعنی احتمال افتادنشان از آن درس بیشتر از همه است!
استاد میکروکنترلر، خیلی ریز، همه را کنترل میکرد تا ببیند چرا کتابش را نمیخریم و باید چکار کند که بخریم!
کسب امتیاز، افزایش محبوبیت و رزومهی قوی و شاید کمی هم درآمد، مهمترین دلیل چاپ کتاب توسط اساتید و خرید از روی علاقمندی-زورکی- توسط دانشجویان است.
ناشران، کتاب چاپ نمیکنند، کتاب میسازند. کتابسازی، چیزی شبیه ساخت گُلِ کاغذی، کارتن بستهبندی و یا جعبهی شیرینی است!
نویسندگی، هرگز به چشم یک منبع درآمد یا شغلی رسمی با دستمزد دندانگیر نبوده و نیست. حتی یک نویسنده برعکس یک تولیدکنندهی محتوا که شغلاشان بیشباهت به هم نیست، از داشتن حقوق و بیمه، بیبهره است.
روزی ویراستارم گفت، به نظرم نویسنده، فقط باید نویسنده باشد. یک مهندسِ نویسنده، نمیشود که همزمان هم مهندس باشد هم نویسنده. او شاید بتواند در شغل خود یک یا چند کتاب بنویسد اما، هرگز شغلش نویسندگی نخواهد بود!
نویسنده، شغلاش آزاد است. شب و روزش شبیه آهنگران، بجای فرود آوردن چکش بر روی آهنِ گداخته، باید آنچه را که نوشته چکشکاری کند!
اما نویسندهی بدون حقوق و دستمزد، بدون بیمه و پاداش و بدون بازنشستگی، حتی اگر بخواهد تا پایان عمرش بنویسد، یا عمرش زود به پایان میرسد، یا پایانِ زود، به عمرش!
نویسندهی گرسنه، بدون اینها نایی برای چکشکاری نخواهد داشت.