من هادی احمدی هستم؛ نویسنده، شاعر و مدرس ITIL.
بهشدت وسواس دارم روی سبک منحصر نوشتن، معنا و پیام!
اینجایی که هستید وبسایت من است؛ وبسایت شاعری بنام سروش که بهمنظور به اشتراکگذاری آثار، ایدهها، مقالات، دانستنیها و تجربیاتم ایجاد شده. هر صفحهاش، داستانی منحصر به فرد دارد و نگاهی عمیق و چند بعدی را داراست که بیپروا نوشتمش؛ از مطالب آموزندهی تخصصی در حوزهی فناوری اطلاعات و ITIL گرفته تا روزنویسهای دغدغهوار، صفحاتی از کتابهایم، اشعار و…
اینجا مکانی است برای کشف، یادگیری و آگاهی؛ شما را از دانستیهایم بینصیب نمیگذارم پس مرا از نظراتتان بینصیب نگذارید. حرفهای تازهای دارم که بسیاری از آنها را نوشتهام و خواهم نوشت. حرفهای مگو، حرفهای بیپروا، تابوهای شکستنی!
بیصبرانه منتظرم تا ببینم این نوشتهها چه کمکی به شما کرده؟
ابی، بچهی آمل، عاشق یک دختر کرمانشاهی بنام یاس شد.
کار دنیا گاهی وارونه است: دخترک جسور، هورنی و "شیطون"؛ و پسرک، ساده، خجالتی، مذهبی و آفتابمهتاب ندیده.
رابطهی عاشقانهی آنان با طعم جذابیتهای جوانی و کششِ تن و تنفسهای داغ، ابی را به دنبال فتوا کشاند، تا شاید از شرع، مجوزی بیابد که بر خوراک مذهبی درونش غلبه کند برای این آتشِ حرام.
×××
ابی بچهی روستاهای آمل، شهر ندیده بود. دختر ندیده بود. عشق، نچشیده بود؛ عطر، نیفشانده بود؛ تیپ،...
روزگاری بسیار دور، نقش عمان و قطر را بازی میکردم در یک رابطهی عاشقانه.
نامهای را از طرف پسر عاشق میبردم و به دختر معشوق میدادم و برعکس.
از هرکدام و هر نامه یک سکهی ۵ تومانی هم میگرفتم.
امانتدار خوبی هم نبودم کنجکاوی و قلقلک نوجوانی کاری میکرد فحوای نامهی هر دوطرف را بخوانم.
این کار لازم بود نه فقط برای ارضای کنجکاوی، بلکه باید درآمدم را از این مذاکرات غیرمستقیم افزایش میدادم؛ بعبارتی با خوانش محتوای نامه پی میبردم که...
گفت:"دیگه از دست پلاتینهای توی کمرم خسته شدم؛ چه اشتباه بزرگی! کاش عمل نمیکردم. کاش اونروزی که رفتم عمل کنم توی راه بیمارستان تصادف میکردم و قلم پام میشکست...."
گفتم:"دیگه بدتر! چون اگه قلم پات میشکست مجبور میشدی هم توی پات پلاتین بذاری هم توی کمرت!"
#گفتم_گفت
www.Soroushane.ir
و هزاران مطلب منحصر و یکتا را از این شیدای نوشتن بخوانید….