خیلی کم سن و سال بودم نمیدانم چرا همیشه نامهنگاری را دوست داشتم و دارم؛ شاید تمرین نوشتن را از همین چیزها آموختم. حتی وقتی سال ۶۹ برادرم واحد سرباز بود و نه تلفنی بود و نه چیزی، تنها راه ارتباطمان نامهنگاری بود و من تنها کاتب خانواده بودم. وقتی نامهای ازش به دستم میرسید و پاکت کوچک و غرق در مُهر و تمبر پُست، پشت شیشهی اتاق مدیر مدرسه را ميدیدم، ذوقمرگ میشدم. هنوز ماندهام که چرا خیلی خودمانی چیزی برای هم نمینوشتیم؟ همیشه محتوای نامهها، کتابی و بسیار ادبیات بیترکیب و انشامحوری داشت! که انگار متنش مربوط به عهد دقیانوس بود. آن زمان محتوایش جدی بود و همهاش مملو از غم و دلتنگی. اما بعدها که میخواندمش چقدر خندهدار به نظر میرسید با آن لغات سقیم و کتابی. آنچنان که فعل بیترکیب"است" با تمام اسب بودنش به چشم میآمد!
×××
حدود سال ۷۶ به انتشارات "نسل نواندیش" نامه نوشتم، با همان ادبیات مسخره و کودکانه! آنان نیز کم نگذاشتند و لیستی از تمام کتاباهایشان را برایم فرستادند. لابد فکر میکردند من یک مشتری پولدارم! اصلاً فکرش را نمیکردم حتی جوابم را بدهند چه برسد به ارسال بروشورها و لیست کتب و .... یک بروشور کاهی به اسم تندخوانی علیپور در لابلای لیست ارسالی بود که تبلیغی بود برای حضور در کلاسهای آموزش تندخوانی. اگرچه هیچوقت کتابی از این انتشاراتی قسمت نشد بخرم، یا کتابی نزد این ناشر چاپ کنم و یا توی کلاسهای تندخوانی شرکت کنم. اما ماندگارترین انتشاراتی توی ذهنم این ناشر بود و هست.
ماهها طول میکشد تا یک کتاب را کامل تمام کنم. چون بیشتر از اینکه دنبال این باشم که نویسنده چه نوشته، دنبال اینم که چه چیزی را لابلای نوشتههایش قایم کرده- این یعنی بیشتر از خطهای سیاه نوشتهشده، خطهای سفید کتاب رو میخوانم. شاید مسخره به نظر بیاد اما اصلاً مهم نیست چندتا کتاب خواندم، مهم ةن است که یک کتاب را توانستم کامل بخورم یا نه!؟ بنابراین هنگام مطالعهی کتب، ساعتها غرق یک جمله، یک پاراگراف و یا یک صفحه میشوم و خبری از غریق نجات هم نیست. کتاب "جز از کل" الان بیشتر از شش ماهه دستم است، هر روز یک جز از کُلش را میخوانم!
www.Soroushane.ir