هادی احمدی (سروش):

گروهبانی داشت حضوروغیاب می‌کرد؛ رسید به شماره‌ی ۵۴.
گفتم، "من."
سروان کنار گروهبان پرسید،"منکه نشنیدم شماره‌‌ی ۵۴ کی بود!؟"
دستم را مجدد بلند کردم و گفتم: "من"
با عصبانیت پرسید:"کی بود ۵۴؟، سریع بلند شه..."
بلند شدم و گفت بیا روی سکو.
رفتم و جلوی ۲۴۹ سرباز دیگر چنان در گوشم خواباند که تا لحظاتی صدای دیگری نمی‌شنیدم. پرسید:"مگه دختری آروم میگی من!؟، باید عین یه مرد بلند و محکم فریاد بزنی، من! خب حالا شماره‌ی ۵۴ کیه!؟"
و من در نزدیکی گوشش چنان فریاد زدم، "من" که سرش لرزید. نگاهی غضبناک به من انداخت ولی چون دستور خودش بود به روی خود نیاورد.
×××
خواستم اگر کر است فقط او بشنوند که من، منم. وگرنه نیازی به فریاد زدن "من" نبود. کافی بود سربازان دستشان را بلند کنند تا اعلام حضور بکنند اما او می‌خواست همان روزهای نخست آموزشی، خود را به کری بزند و با ضرب و زور، کاری کند که همه ازش حساب ببریم.
بیشتر از این‌که سربازان نیاز به من گفتن داشته باشند او بود که محتاج تحمیل منیت خود بود. تقصیری هم نداشت لابد یک من بزرگ دیگر به او فهمانده بود که من‌های کوچک را جز با زور و سخت‌گیری و تخریب نمی‌شود رام و گوش به فرمان کرد!
درکل، پس از آن مابقی سربازان، بلندتر از من، "من" را فریاد می‌زدند تا نکند مشمول مجازات شوند. آن سروان به نتیجه‌ی دلخواه رسید و این یعنی در هربار حضوروغیاب ۲۵۰ بار من‌هایی شنیده می‌شد که در برابر من سروان، نیم‌من هم نبودند اما از ترس تنبیه، همگی یک "من" کذایی بلند را فریاد می‌زدند.
×××
یک‌ماه بعد، سرهنگ عقيدتی سیاسی پادگان برای بازدید از گروهان حضور یافت. گروهان‌مان را ساس زده بود! اوضاع اسفبار و کثیف در یک سوله‌ی سرتاسری با تخت‌های سه‌طبقه‌ی بدون حفاظ و شکایت سربازان به نحو‌ی برخورد افسران در اوج خود بود و این حرف‌ها به گوش آن سرهنگ رسید. اما او وقعی ننهاد جز به نصیحت‌های بی‌ربط.
بعد از نصایح سرهنگ در مورد نظافت و تقویت ایمان! سروان یک شوخی مسخره کرد و گروهبانان زیردستش خندیدند. سرهنگ در اقدامی غیرقابل تصور آن سروان و چند گروهبانش را توبیخ و جلوی ۲۵۰ نفر، دستور داد ۲۵۰ بار بشین‌پاشو بروند و هربار باید اعداد بشین پاشو را بلند فریاد زنند!
در آخر گفت هر سربازی برخورد ناشایستی از این افسران دید، می‌تواند بدون هیچ ترسی به من گزارش کند!
×××
سربازی ازم پرسید. حال کردم چقدر این سرهنگ باحال بود. فقط چرا روزهای اول نبود تا این سروان هر گهی نخورد!؟
گفتم، اشتباه نکن، او عمدا نبود تا میدان برای زیردستش خالی باشد. این سرهنگ هم یک من دیگر است و محض رضای خدا موش نگرفت او نیز خواست من بودنش را به زیردستش بفهماند. ببین من بزرگ‌تر از این با او چه کرده که چنین شده! خیلی‌ها برای اثبات منیت خود نیاز به تخریب من‌های دیگر دارند!
من‌های پوشالی از قربانی کردن من‌های دیگر ابایی ندارند. آنان از ترک دیوار هم می‌ترسند چون هر کسی می‌تواند من‌تر از او باشد!
×××
در برابر کسی که نمی‌شنود و نمی‌داند کیستی؟ لازم نیست که من بودنت را فریاد بزنی. کافیست آرام به او نشان دهی.
در برابر کسی که می‌داند کیستی اما خود را به نشنیدن می‌زند فریاد زدن من بودنت، تائیدی بر منیت اوست.
در برابر کسی که هم می‌شنود و هم می‌داند کیستی، نیازی نیست حتی بگویی من هستی.
#مهسا_امینی #علی_دایی
www.Soroushane.ir


5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x