در شرکتی بودم که مدیرعاملش، کوننشُستهای بود که دست راست و چپش را نمیدانست اما با تمام نفهمیی که داشت، کسبوکارش پررونق بود. نه تخصصی داشت و نه تجربهای. نه سوادی داشت و نه دانشی. حالات از ریخت و تیپش هم بههم میخورد. زنگخور موبایلش، نوحه بود و بکگراند صفحه نمایش نوتبوکش، تصویر آقا بود. ولی توی نوتبوکش چیزی نبود جز هزاران فیلم پورن مخفی شده؛ ظرف مدت کوتاهی، بر دامنهی وسیعی حکمرانی میکرد همیشه در تعجب بودم او چه دارد که من ندارم!؟ چرا اینقدر موفق است و من نه!؟
منی که برای رسیدن به هرچیزی سنگ خارا شدم. آنقدر باید میآموختم و درس پس میدادم تا به نقطهای دلخواه برسم و البته رسیدم اما نه در آن حد وسیع؛ و نه فیالفور و نه بهسادگی که همیشه به خون جگر بود. بعد از سالها شب و روز نخوابیدن، تازه رسیدم به ساحل یک جزیرهی کوچک خودساخته از بتن سخت! همین ساحل، آب منست او، نان منست او، مثل ندارد باغ امیدش. با این حال، هنوز هم قرنها فاصله دارم با امپراتوری آن مدیر.
××
ناگفته پیدا بود که فرق من و آن مدیر چیست؛ ولی باید مطمئن میشدم و عاقبت دریافتم....
متصل است او! شمع دل است او، پیش کشیدش.
عام بیاید خاص کنیدش، خام بیاید هم بپزیدش!
×××
میبینیم که کسبوکارهای رانتی چون تشتی بیمقدار از بام افتادهاند. تجارتهای بزرگی که کرورکرور وامهای کلان بیبازگشت میگرفتند و اکنون که اندکی به خنسی خوردند زبان عجز گشودهاند. این شروع اضمحلال سارقانی است که در پوست قانون و بنام کارآفرینی تا توانستند خوردند و بردند و هیچوقت هم به نیروهای انسانیشان بهایی ندادند و حال که زیر بار تعهدات حقوق درمانده شدند کاسهی چکنمچکنم دست گرفتند با این وجود از عودت داراییهای مردم بازهم کوتاه نمیآیند. کسبوکار آنان نه برای مردم است و نه برای منابع انسانیشان. جز پر کردن جیب خود و خانوادههایشان و البته آنهایی که در زیر نقاب این کسبوکار، پنهان شدند!
×××
تهدید به تحریم کسبکارهای دیگر توسط مردم و ترس از برافتادن تشت رسوایی، باعث شده برخی از مدیران عامل کسبوکارهای متوسط، دست پیش را بگیرند که پس نیفتند و آرامآرام اعلام برائت بکنند؛ از ترس اینکه نکند ترکش این اتفاقات دامن آنها را بگیرد. با اینکه مشخصا مستقیم و غیرمستقیم متصل به بیت و قافیههای اطرافند!
×××
آمریکا با تحریمهای چهل و چندسالهاش هرگز نتوانست به این شدت و به این سرعت روی رژیم و عواملش اثر بگذارد؛ ولی تحریم یک قلم شرکت وابسته به نظام که بستنی قیفیاش نیروی سرکوب بود، توسط مردم، چنان اثر گذاشت که حکیم خبر نداشت!
بستنیهای دلسرد با مغزهای یخزده، مردم را میزدند و میبردند... درحالیکه بسیاری گریان و پرسوز از دور فریاد میزدند: جان منست او هی مزنیدش، آن منست او هی مبریدش!
×××
اکنون که به ختم حکومت سرکوبگر آئینی نزدیک شدیم، این رهبران و مدیران و نمایندگانی که کونشان همیشه نشُسته و گهی است، فتوای زیر را یکجا صادر کردند:
هر که ز غوغا وز سر سودا، سر کشد این جا سر ببریدش!
اما این کارها، کثافتشان را نمیشورد، که نمیشورد.
#مهسا_امینی
www.Soroushane.ir