حسن صباح، خداوند الموت، اوایل مذهب شیعی را ترویج میکرد کمی که فراتر رفت، داعی بزرگ اسماعیلیون شد و خود را نایب امام غایب نامید و در اواخر خود را به درجهی حجت امام رساند. امام خودخواندهای که دژهای مستحکمی را برافراشت و قلعههایی بر فراز کوههای تسخیرناپذیر به پا کرد. با فدائیان تروریست و سرکوب شده در عقدههای جنسی و آزادی که به سرعت و با ایجاد رعب و وحشت مخالفان و حاکمان را از سر راه برمیداشتند، قدرتش ترسناک مینمود. قلعههای صعبالعبور و فدائیانش، تمامقد، جانبرکف و جانفدایش بودند و حامی افکارش.
فدائیان، آدمکشهای متعصبی بودند که جنایات بزرگی را برای افزایش قدرت شیعه بر سنی و برعلیه اجتماع آغاز کرده و معتقد بودند با انجام فرامین پیشوای خود، کار نیکی انجام داده و در نهایت وارد بهشت میشوند!
او سالها به دور از مردم، در تنگنای الموت پنهان بود. مغزهای بسیاری را شست و مغزهای بسیاری را خورد! با ذخیرهی آذوقه و آب انبارهای برفی، قلعهاش را تا مدتها از سقوط و محاصره در امان نگه داشت. اما عاقبت…
عاقبت فرو ریخت، هم خودش، هم امامتش و هم الموتش.
گویی قلعهها سرسختاند چون سنگ خارا. فدائیان مغزشسته شکستناپذیرند با تیغ برنا و امامشان نامیرا. ولی روح زمانه، هیچ چیزی را پایدار نمیگذارد و البته حسن و صباحش را چون غباری نشسته از آئينهی روزگار زدود.
حسن صباح، الگوی آشنایی است که امروزه میبینیم. قلعهها و فدائیانش هم تکرار شدهاند، ترور و آدمکشی بنام اقتدار و مذهب نیز؛
اگر مردم آگاه بودند، تاریخ تکرار نمیشد!
www.Soroushane.ir
[…] در ایران بهنظرم حسن صباح و فداییانش اولین ترورها را تحت لوای یک گروه تروریستی […]
[…] مدتها پیش قصد عزیمت به الموت و دژ حسن صباح را داشتیم بالاخره در فرصتی مناسب که بدست آمد توانستیم […]