خواستم شعر بنویسم دیدم الهام رفته جایی فریاد بزند. خواستم داستان بنویسم دیدم قهرمان داستان لای دست و پاست نه لای واژهها. خواستم مقالهی آموزشی بنویسم دیدم بجای آموزش باید رفت یاد گرفت! خواستم برای آگاهی بیشتر، کتاب بخوانم؛ دیدم آگاهان در خیابانند!
نه نمیشود هیچکاری کرد. هیچکاری. جز از حاشیه به متن رفتن. جز به دست گرفتن درفش کاویانی که از دست یکی میافتد و باید به دست دیگری برافراشته شود.
من از بطالت بیزارم!
www.Soroushane.ir