راستش دورانی، از فرط بیکاری میخواستم هرجایی استخدام شوم. ولی اولین جایی که به خاطر قدِ بلندم به من پیشنهاد شد، تکاوری در نیروی انتظامی بود و چون در صف اول رژه بودم و خیلی خوب در یک صف همتراز، پا بلند میکردم و میکوبیدم به زمین، موردتوجه قرار گرفتم. اسمم را به همراه تنی چند فرستادند برای پذیرش؛ اما چیزی ناخواسته مانعم شد. شاید چون در وسط سربازی بودم از تمدید یک محیط خشک و نظامی زجرآور فراری بودم.
بعد که از خدمت فارغ شدم، به دنبال کار میگشتم و قرار شد بروم در عقیدتی سپاه استخدام شوم. تمام مراحل را گذارندم بهجز گزینش، روز گزینش از من پرسیدند، چه کتابهایی میخوانی؟ کتابهای دینی را از بر بودم حتی فلان استفئائات فلان مرجع تقلید! ولی به طرز عجیبی از آنها دم نزدم و وقتی فهمیدند بجای گفتن از آنها با فلسفه میانهی تنگاتنگی دارم ردم کردند! فهمیدم آدم به قول خودشان نفهم! نمیخواهند.
بعد کاردانی را که از سر گذارندم. ناجا متخصص فناوری میخواست. احساس کردم بخش فناوری ناجا یا همان فاوای فراجا! گیروگرفتهای عقیدتی را ندارد. اقدام کردم و باز تمام مراحل را گذارندم البته بازهم بهجز گزینش. بدون هیچ پرسش تخصصی ازم پرسیدند که: صادقانه بگو نماز میخوانی!؟ و صادقانه گفتم، نه.
ردم کردند. فهمیدم آدم صادق نمیخواهند.
بعد قرار شد در مپنا استخدام شوم. همان ابتدای مصاحبه پرسیدند مُعرفت کیست؟ کسی را نداشتم و مصاحبه را ادامه ندادند و ردم کردند. فهمیدم آدم مستقل نمیخواهند.
آموزش و پرورش، توانیر و … هم به اشکال مشابهی. بدون هیچ گزینش تخصصی و هیچ مهارت نرم و سختی ردم کردند. صرفاً بخاطر همرنگ نبودن با عقاید فرم رایج دروغ، پارتی، خالیبندی و…
بسیار رنجیدم از بیکاری، از بیپولی، از بیکسوکاری. ولی خوشحالم که ردم کردند. تا هم فهمم، هم صداقتم و هم استقلالم خدشهدار نشود!
www.Soroushane.ir