هادی احمدی (سروش):

خداحافظ!
خـــداحافــظ نگفتــی و نرفتی از دل و یادم
دلم چون برگ خشکیده، بُرید از دار و بر بادم
از این رفتن چه می‌خواهی مگر جز مـن كسی داری؟
مرا جز تو کسی هم نیست از آن ترسم که افتادم
نــكن بـا مـن چنین کاری كـه پَرپر می‌شوم آخــر
چنان نازك‌دلم چون گُل، تو پنداری كــه فـولادم؟
تو خود بهتر ز من دانی كـه در عشقت چه ها كردم
ز هــر واژه زدم كـــوهی اگــر دانی چـو فـرهادم
×××
صدایم گوش دنیا را کند کَر از خراش دل
به زیر کفش هر عابر، صدای برگ و فریادم
خداحافظ بگو یا که، نرو بی آن از این خاکم
بکن تکلیف دل روشن، نه ویرانم نه آبادم
من از خشت تـو مـی‌ســازم سرای بودنم هرجــا
نزن تیشه به این ریشه، نزن بر خشت و بنــیادم
چه تلخ است این وصال غم، چه رنج است این حصار غم
تـو را خواهم به دیــداری تــرحّم كن كــه بیدادم
×××
 نه در بندم نه آزادم، نه شاگردم نه استادم
بگو آخر خطایم را چرا یکباره، دل دادم؟
تو را می‌جویم و هردم بجز یادت چه می‌یابم؟
همین یادت نشد كــافی، که بر چشم تو معتادم
نکن با من چنین بازی، که می‌بازم به هر سازی
اگر خواهی كه برگردی چــرا هجران كنــی یادم؟
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x