شاید تا به اینجایی که رسیدهاید، مشاغل متعددی را تجربه کرده باشید؛ اما من یکی از خندهدارترین شغلهای عمرم را تجربه کردهام. شغل شُرهگیری!
تابستان سال ۷۸ در فرودگاه امام خمینی، که البته فرودگاه شاه است! وظیفهی رنگ کردن تمام اسکلت عظیم و فلزی بدنهی برج مراقبت و ترمینال مسافران و سایر بخشها برعهدهی ما بود. باید این قطعات آهنی عظیمالجثه را با جرثقیلهای سقفی به سالن پر از گردوغبار سندبلاست میبردیم جایی که شن (ماسه سلیکا) با فشار هوای ۸۰ کیلومتر در ساعت به بدنهی فلزی این اسکلتها شلیک میشد تا هرگونه زنگزدگی یا آلودگی از سطح آن زدوده شود، فشار و قدرت شلنگی که ماسه و هوا با سرعت زیادی از آن رد میشد چنان وحشتناک بود که هرکسی قادر به گرفتن و کنترل شلنگش نبود.
×××
پس از سندبلاست، نقاشان دستبهکار میشدند و با قاطیکردن بشکهبشکه تینر ۱۰.۰۰۰ در حلبهای بزرگ رنگهای صنعتی اپوکسی و زینککرومات آنها را نقاشی میکردند. باید تأییدیهی مهندسان ناظر گرفته میشد ازاینرو نباید کمتر از چندین میکرون (ضخامت لایه) به آهنهای غولپیکر، رنگ پاشیده میشد. کشوقوس و دعوای پیمانکار و نقاشان با مهندسان که همیشه با یک دستگاه ضخامت سنج میآمدند همیشه دردسرآفرین بود.
×××
هیچ نقاشی دلِ خوشی نداشت ازاین اندازهگیریهای دقیق! بههمین خاطر بسیاری اوقات دستپاچه میشدند و بیشتر از میزان استاندارد رنگ میزدند. البته فقط استرس باعث این کار نمیشد بلکه اساساً رنگ کردن با قلم یا پیستوله، هیچ معیار مشخصی ندارد و نقاشان فقط و فقط بهصورت چشمی احساس میکردند که بهاندازهی کافی رنگ زدهاند و البته که ۹۹٪ اوقات این احساس نادرست بود. همین امر سبب میشد تا برگردند و مجدد یک یا چندلایهی دیگر رنگ بپاشند که خود باعث مصرف بیشتر رنگ، تینر، زمان، انرژی و هزینه هم میشد. اما تنها چیزی که برای نقاشان و پیمانکار، مهم بود گرفتن تائید از مهندسان بود آنهم به قیمت اتلاف تمام این منابع! وگرنه دوبارهکاری و دوبارهکاری.
×××
اتفاقی که در اثر پاشیدن رنگ بسیار رخ میداد، شُرهکردن رنگ بود که بدنهی رنگشدهی اسکلتها را پیر و چروک نشان میداد و در لبهها، رنگ قندیل میبست؛ این نیز مورد تائید مهندسان نبود! ازاینرو وظیفهی من این شد که با یک قلم تمیز به دنبال خط رنگ پیستوله و حرکت تند دست نقاش بدوم و هرجایی که شُره کرده را شُرهگیری کنم! سه ماه شب و روز کارم این بود!
×××
به جدیت مهندسان غبطه میخوردم، اما بسیاری اوقات نیز بر سر کمتر از چند دهم میکرون کم یا زیاد گیر میدادند و لج میکردند؛ اگر کم بود که میشد اندکی بیشتر رنگ زد اما اگر زیاد رنگ پاشیده شده، باید آن قطعه به سالن سندبلاست برگشت میخورد و روز از نو، بیروزی از نو.
تا آنکه دیدم که پیمانکار با مهندسان ریختند روی هم و در دورهمی کشیدن تریاک مفت و زدوبندهای مالی، اندکی از حساسیت سنجش ضخامت، کاسته شد! هرچند از سر عادت، دیگر دست نقاشان به کم نمیرفت و شُرهکردن رنگ همچنان ادامه داشت!
فقط این نبود بعد از خشک شدن رنگ تائید شده، باید آن آهنهای بدقواره را مشماپیچ میکردیم تا در حین حمل به جایگاه موردنظر رنگش آسیب نبینند. هرروز به این شغل شُرهگیری و کادوپیچ کردن آهنهای غولپیکر میخندیدم. شُرهگیری و پیچاندن آهن در بستهبندی، شکل طنازانهای به آن میداد و نتیجهی کار، شیرین و جذاب بود اما جلوی خندهام را هیچوقت نگرفت. شغل شُرهگیری با اینکه رنجی خندهدار، طاقتفرسا و مسخره بود ولی به من دقتنظر آموخت!
www.Soroushane.ir