بعد از فرار مغزها، بدنهای زیادی جا مانده!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
هر رفتنی، کَندن قطعی نیست. تکههای زیادی از آدم جا میماند. خاطرات، خانواده، کوچهها و خیابانهای شهر، دوستان و اقوام و همکلاسیها و اساتید، باورها، الفبای دبستان و بازیهای کودکی و ...
با رفتن مغزها، بدن و قلب آنان جا میماند، وقتی مغز باشی و بروی، رگ و ریشهات با تو همراهی نمیکند. ریشههایی که در این خاکاند؛ هرچند که شاید خشکیده باشند و یا از خاک بیرون زده باشند؛ اما دل نمیکَنند که نمیکَنند. زیرا از وقتی که تو بذری بودی تا روزی که نهالی شدی و درختی سرشار، پای تو ماندند و وقتی بروی باز هم میمانند.
میروی اما گوشههای زیادی از زوایای زندگیات باقی میماند؛ ولی این تمام ماجرا نیست. وقتی که مغزها بروند، مشتی بدن بیمغز میماند که در سردابهی بیفکری دست و پا میزنند. مغزها که بروند، هم بدنهای این مغزها باقی میماند، هم بدنهایی که هیچوقت مغزی در آن نبوده و هم بدنهایی که از ناچاری مغزهایشان را به خیالات دوردست فرستادهاند!
تا چشم کار میکند مردگانی را میبینی که راستراست راه میروند. جامعهی بدون مغز، یک بدن بیروح و مُرده است. یک آرامگاه بیهویت است. هرچند گاهی میشود به این گور سری زد و فاتحهای خواند، ولی روحی در آن نیست و شاید هم مردهای در آن نباشد و البته که گریه کردن بر سر آن بیهوده زیستن است!
مغز بیبدن، درد است و بدن بیمغز هم، دردی مشدد است. بعد از فرار مغزها، بدنهای زیادی بجا میماند!
www.Soroushane.ir