اکنون سال آخر دبیرستانم به پایان رسیده و من در ادبیات و کامپیوتر پیشتازم. نمراتم بسیار خوب است و در تاریخادبیات تمامی نویسندگان و شاعران را با آثار آنها میشناسم. این علاقه در من تشدید شد و ماحصل آن انجام تحقیقات رایگان برای همکلاسیهایم بود. برای اولین بار با دوست و همسایهی همیشگیام غلامرضا حبیبی در دوران دبیرستان، در یک حماقت جالب و جسورانه به عراق رفتیم.
از مرز بانه رفتیم و از مرز مریوان برگشتیم. مبلغ ۸۰ هزارتومان را در مرز به دینار تبدیل کردیم البته این پول را تماماً او پرداخت کرد. و با یک خودروی سیمرغ پس از ساعتها از کوه و کمر بالا رفتیم و پایین آمدیم تا نزدیکای شب به سلیمانیه رسیدیم. تمام طول مسیر پر از شگفتی و زیبایی طبیعت بکر بود. پر از آبشارهایی که چون شیر از کوههای سرسبز با درختانی پر پیچ و خم به پایین میریخت. بینهایت زیبا و دلفریب.
در آنجا تمام رفتارهای مردم را نظارهگر بودم برخوردها، شادیها، نگاههای آنان به ما که غریبه بودنمان را از شلوارهای جین و موهای بلند روگوشی (داریوشی!) بهراحتی تشخیص میدادند. شلوارهایی که به پرکون هم میآمدند. نگاههایشان مملو از پرسش بود. حتی در نزدیکی یک چایخانهی روستایی در بین راه، که هوا نمناک بود به هنگام صرف چایی با شکر، فکر کردند ژاپنی هستیم!
در شهر سلیمانیه یک هفته در هتل یا (فندق) مولوی در خیابان(شه قام) گوران اقامت کردیم. بااینکه این فکر از طرف رضا بود اما باکمال نادانی پذیرفتم. ما هرگز همچین سفری نداشتیم او تُرک بود و من کُرد گروس؛ و این در تبادل و تعامل ما با کُردهای عراق ارتباطی برقرار نمیکرد. تجربهی بسیار خوب و بهیادماندنی بود. خوب یاد دارم که بسیار بچهسال بودیم و هنوز بالغ نشده بودیم. بعبارتی پشت لبمان سبز نشده بود. از اینکه در این برهه، تجربیات جالبی نصیبم میشد تا بیشتر بیاموزم بسیار خوشحال بودم و قرار شد در اولین فرصتی که بتوانم ۴۰ هزار تومان دُنگ سفرم را به دوستم پس بدهم.
از کشته شدن پیشمرگها در حملات و ترورهایی که به جلال طالبانی سرکردهی آنها شد، انسجام مردم در یک راهپیمایی خودجوش برای حمایت از رهبرشان و وداع با کشتهشدگان را رقم زد که مرا بسیار مشتاق نظاره کردن این حادثه مینمود.
عبدالله اوجالان عنوان کتابی از یک نویســــندهی تُرک بود که به بیان اوضاع کُردها در ترکیه و زندگی و اندیشههای اوجالان رهبر حزب پی.کی.کی پرداخته بود من آن کتاب را پیش از این دوبار خوانده بودم این نویسنده در آخر به اوجالان میپیوندد و شیفتهی گفتار و اندیشــههای او میشود. دولت وقت ترکیه بارها او را ممنوعالقلم میکند و چند باری هم حبس. از اینکه یک نویسندهی تُرک، با یک کُرد بهظـــاهر شورشی، همنوا میشود، برایم جذابیت خاصی داشت. عبدالله اوجالان را در آن زمان دستگیر کرده بودند و نویسنده تمام مطالب کتابش را از گفتهها و مناظرههایی که در زندان با اوجالان داشت نوشته بود. حزب پی.کی.کی اولین شاخهی نظامی از کُردهای شورشی بود که به رهبری اوجالان در مقابله با ارتش ترکیه ایستاد تا به آزادیهای مدنی یک شهروند درجه یک و یا دو برسند. تمام استانهای جنوبی ترکیه، کُردهای میلیونی را در سکونت خود دارند که همیشه از حداقل امکانات رفاهی و شهروندی محرومند. حتی از ابراز عقاید و بیان و صحبت کردن با زبان محلی! پس از تُرکها، یونانی و آشوریها، این کُردها هستند که هیچ جایگاهی در روابط سیاسی و حقوق شهروندی ترکیه ندارند.
اوجالان هم بسیار کوشید تا بصورت فرهنگی و دیپلماسی بر این مشکل فائق آید اما کشتارهای ارتش ترکیه از مردم بیگناه کُرد باعث شد تا آنها در جهت تشکیل یک شاخهی نظامی در کوههای بلند شمال عراق مصمم کند. در آخر کتاب دانستم که سبب دستگیری و محبوس شدن اوجالان در عدم همکاری دو رهبر کُرد عراق یعنی مسعود بارزانی و جلال طالبانی بود که نه تنها بر حمایت از کُردهای آن طرف مرزهای عراق اقدامی نکردند بلکه بر دستگیری و در صدور بیانیهی اعدام اوجالان، دولت ترکیه را یاری رساندند و اکنون در این راهپیمایی دانشجویان و مردم شهر سلیمانیه، من دقیقاٌ خود را وسط تاریخ سیاسی کردها مییافتم؛ و با دقت تمام حرکات و سخنرانیهای طالبانی را که بزحمت و تک و توک آنها را متوجه میشدم گوش میدادم. و همچنین به فریادهای تظاهرکنندگان.
حکومت نظامی در شهر حکمفرما شد و چندین بار هم به ما گیر دادند که میبایست سریع به هتل بر میگشتیم. کسی چه میدانست که دلیل عدم انسجام حدود سی و شش میلیون کُرد سراسر دنیا برای تشکیل یک حکومت مستقل شاید همین است که وفاق قومی ندارند. بلایی که بر سر اقوام ایرانی هم در زمامداری آخوندها آمده نیز همین است!
شمال عراق دو شهر بزرگ سلیمانیه و اربیل هر کدام در دست دو حکومت کُرد با دو اندیشهی متفاوت یعنی حکومت حریمی کردستان (به رهبری جلال طالبانی) و حکومت دمکرات کردستان (به رهبری مسعود بارزانی) قرار داشت که بسیار مضحک بود و این تنها نشانگر عدم هماندیشی کُردها با هم و عدم ناسازگاری آنها میتوان قلمداد کرد. با این حال هراسی حکمفرما بود از سوقصدهایی که به جلال طالبانی در آن روزها شده بود. جالب بود سالها بعد با حملهی آمریکا به عراق و سرنگویی دولت مرکزی صدام حسین همین جلال طالبانی بر سکوی قدرت و ریاست جمهوری عراق نشست. و این بازی سیاسی مرا بیشتر در تعمق و تفکر دوران و روزگار کُردها میبرد. از سر کنجکاوی آخرین خبر از وضعیت اوجالان تا سال ۱۳۸۸ را در سایتهای اینترنتی دنبال کردم که اینگونه نوشته شده بود که: به نقل از خبرگزاری جهان ترکیه، "فلاک الدین کاکایی "، وزیر فرهنگ منطقه کردستان عراق ادعا کرد که عبدالله اوجالان، رهبر پکک بزودی از زندان ایمرالی در ترکیه آزاد خواهد شد. بنا بر این گزارش، کاکایی با اشاره به اینکه طرح سازش با کردها که از سوی دولت ترکیه آغاز شده را با هیجان زیادی از نزدیک دنبال میکند در ادامه ادعا کرد: دولت ترکیه عبدالله اوجالان را در چارچوب این طرح از زندان ایمرالی آزاد خواهد کرد. که البته همکنون که این مطلب را بازنویسی میکنم چنین اتفاقی نیفتاد!
جدای از این سفر، سفرهایی بواسطهی کار، سربازی، تفریح و یا تدریس به تمام نقاط ایران داشتم: سنندج، کرمانشاه، کاشان، اصفهان، شیراز، مشهد، یزد، زاهدان، بندرعباس،گرگان، آمل، رشت، تبریز،قم، یاسوج، شهرکرد، اهواز، ایلام، قزوین، زنجان، یزد، زاهدان، اورمیه، کرمان، لاوان و..، که مقاصدی بود که من لحظه به لحظه در مناسبتهای مختلف تجاری یا سیاحتی آنها را تجربه و لمس کردم. باید همه جای ایران را گشته باشی تا بدانی سفرنامهی بدبختی یعنی چه!؟
در طول خواندن ’داستانِ من’
لحظه ای سستی و ملامت برایم پیش نیامد.
همانا هرچه میخواندم جذاب تر و من مشتاق تر میشدم .
باشد که در ادامه راه همچنان عاشق و سرزنده بمانی.
آمین
ممنونم Amirho3in عزیز از وقتی که گذاشتی و خوندی و نظر دادی- شاد و مانا باشید.
سلام هادی جان
نگاهی اجمالی به تا سیسالگی نامهات انداختم. جالب بود.حالا که چهل سالت شده و باشی و بنویسی.بنظرم زندگی را زندگی کردی تا حالا و این موفقیتِ بزرگی است. سروشانهات را نم نم و کم کم خواهم خواند.
زنده باشی و نازنین
درود محمدجان
محبت داری خیلی. ممنونم بابت پیام گرمت. زنده باشی همیشه…
سلام، خوب مینویسی ولی هنوز هم با سادهنویسی فاصله داری. کامیاب باشی و شادان.
ممنونم از نظرت درسته هنوزم سخت مینویسم 🙂
بسیارزیبا ودلنشین مینویسین آقای سروش
ممنونم میترا خانم عزیز- نگاهت زیباست
سلام هادی جان
بیوگرافی شما را خوندم داداش کپی همدیگه ایم فقط با یک تفاوت اساسی
شما انجامش میدی مرد عملی من نه
موفق باشی??
سلام عزیز دل. عه چه جالب بنویس تنبلی نکن
هنوز از کتاب های جدید مطالعه ندارم تا نظری بتوانم بدم
👍
اتاق اکو خیلی قشنگ بود
بدرخشی بزرگوار. نگاهت قشنگه