صفر تا سی سالگی

هادی احمدی (سروش):

اواخر خدمت شد و زمان داستان‌نویسی. البته در اواسط خدمت بخاطر اینکه تنها سرباز شیعه در آن ناحیه من بودم دیدم ناخواسته شدم تنهاترین سرباز شیعه! و نیروهای نظامی تحت فرمان دولت، همه مستلزم به رعایت و حفظ این مذهب بودند بااینکه در منطقه‌ی کردستان، تمام بومیان آنجا اهل تسنن هستند! اکنون مسئول کتابخانه عقیدتی سیاسی شهر دیواندره هستم زیر نظر یک آخوند چهل‌کیلویی و یکی از وظایفم رد کردن گزارشات پرسش‌های شرعی او بود؛ گاهی هم ناچار پای منبر کوره‌ي آدم‌سوزی‌اش می‌نشستم. ولی اوقات فراغت تا صبح در کتابخانه بودم. کتاب‌های زیادی را از نظر گذراندم اما جز چند رمان و داستان پلیسی هیچکدام از کتاب‌های بی‌محتوا را که فــقط با پول و هزینه‌ی دولت به تیراژ بالا می‌رسیدند هیچ‌کدام به درد نمی‌خوردند. یک روز سرهنگ مرا صدا زد تا برای دخترش از مهدویت چیزی بنویسم. آنجا بود که برای بار اول به نوشتن رمان تجربه‌ی تلخ پرداختم و دست نوشته‌های آنرا تا آخر داستان پیش بردم اما متأسفانه هنوز بازنویسی و ویرایش نکرده‌ام.

 سربازی تمام نشدنی من بالاخره بعد از دو دوره‌ی آموزشی و رفتن به چندین نقطه‌ي بی‌ربط تمام شد. همزمان با کارکردن در تونل‌های کثیف، باز به دانشگاه رفتم تا دوره‌ی کارشناسی را بگذارنم. اما در دانشگاه‌های کذایی چیزی برای آموختن نبود جز فروش کتاب اساتید!

فقط حضورم مهم بود نه محتوا. اگر نگویم بیشتر از اساتید می‌دانستم اما کمتر هم نبود. من در محیط تجربی و بازار کار و علاقه‌ی شبانه‌روزی‌ام ته رشته‌ام را درآورده بودم. کلاس‌های کارشناسی چیز پیش پا افتاده‌ای بود. فکر کنم کلاً از هرکلاس ۵ جلسه را فقط حضور داشتم و مابقی را نمی‌رفتم. با این حال با نمرات بالا این دوره را گذارندم. در این مدت از هرچیزی می‌نوشتم. داستان، رمان، شعر و .... تدریس خصوصی هم می‌کردم و با کمک برادرانم به ساختمان‌سازی البته فقط یک مورد، اقدام کردم.

ادامه داستان من در: از سی به ..

3.6 5 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

14 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Amirho3in
Amirho3in
4 سال قبل

در طول خواندن ’داستانِ من’
لحظه ای سستی و ملامت برایم پیش نیامد.
همانا هرچه میخواندم جذاب تر و من مشتاق تر میشدم .
باشد که در ادامه راه همچنان عاشق و سرزنده بمانی.
آمین

محمد حسن محقق معین

سلام هادی جان

نگاهی اجمالی به تا سی‌سالگی نامه‌ات انداختم. جالب بود.حالا که چهل سالت شده و باشی و بنویسی.بنظرم زندگی را زندگی کردی تا حالا و این موفقیتِ بزرگی است. سروشانه‌ات را نم نم و کم کم خواهم خواند.

زنده باشی و نازنین

قربان
قربان
3 سال قبل

سلام، خوب می‌نویسی ولی هنوز هم با ساده‌نویسی فاصله داری. کامیاب باشی و شادان.

میترا
میترا
2 سال قبل

بسیارزیبا ودلنشین مینویسین آقای سروش

اصغر حبیب پور
اصغر حبیب پور
2 سال قبل

سلام هادی جان
بیوگرافی شما را خوندم داداش کپی همدیگه ایم فقط با یک تفاوت اساسی
شما انجامش میدی مرد عملی من نه
موفق باشی??

نعمت احمدی
نعمت احمدی
29 روز قبل

هنوز از کتاب های جدید مطالعه ندارم تا نظری بتوانم بدم

اختر
اختر
26 روز قبل

👍

آخرین ویرایش 26 روز قبل توسط اختر
اختر
اختر
26 روز قبل

اتاق اکو خیلی قشنگ بود

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
14
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x