از این آدمهای پُر پشت و رو
در این شهر پُر صدا
و در این کوچههای پُر هیاهو
هزار در كوفتم تا گشاید یكی آن در ...
كه روشنی بهار آنجاست.
عمر به پایان رفت بیآنكه كَسی گشاید آن دَر
دری كه روشنی بهار آنجاست.
هر چه تفكر دواندم پاها بیشتر احساس خستگی كردند
در آخر رسیدم به سر منزل نامقصود
هر دری كه باز شد سرود خزان آنجا را رقصانده بود!
www.Soroushane.ir