این چندمینبار است که خمیازه میکشم. چقدر روز کسلکنندهای است، خمیازههایم تمامی ندارند. همین الان شد هفتمین باری که خمیازه کشیدم شاید هم بیشتر. خمیازه، پشت خمیازه... خ...م...یااااازه.
مهم نیست چقدر خسته و کسلم، از کشوی میزم یک لیموترش را بیرون آوردم نصفش کردم آنقدر آبدارست که تمام آب دهانم را سرازیر کرد. وقتی لبم را روی نیمهی بریده شده و عریان لیموترش گذاشتم تمام ترشی و تازگیاش جذب وجودم شد؛ جوری سرحال شدم که حد نداشت.
×××
حتماً پس از خواندن پاراگراف اول خمیازه کشیدی و بعد از دومی آب از لب و لوچهات آویزان شد. بیآنکه خمیازه نیاز داشته باشی و یا لیموترش را برایت بریده باشند.
این ذهنیت را هنگام دیدن عکس و فیلم لیموترش یا یک کاسه گوجهسبز نمکزده و هنگام خمیازه کشیدن دیگران هم داریم. پس نوع رسانهاش خیلی مهم نیست. مهم این است که هرکدام قدرتی دارند برای تغییر احوالت. اما آن رسانهها لااقل تصویری از دهان باز شده به خمیازه و یا از لیمو را به نمایش میگذارند اما نوشته، از داشتن تصویر عناصر بینصیب است و جالب است که بدون داشتن این عناصر و صرفاً بر پایهی کلمات، خیلی زیبا و ماندگار میتواند برای ما تصویرسازی و حال ما را دگرگون کند.
نوشتهها قویترینند. وگرنه کتب مقدس به شکل مجموعهی از نقاشیها عرضه میشد نه به مانند کتاب شعر!
همه چیز از نوشتن حاصل شده. چون ما همه شبیه یک دفتریم نه یک تابلو!
هنگامیکه با چشم و مغز و زبان مادری و زبان نوشته شده در مطلب، چیزی را میخوانی، تکتک حروف و واژهها خورهی روحت میشوند. آنقدر که میتوانند مسیری تازه را نشان دهند و یا تو را از مسیری دور کنند.
بخاطر همین خوانش کتاب مهمتر و گیراتر از دیدن فیلم یا عکس است. زیرا تجربهی هرکسی با چیزی که میخواند چنان درهم آمیخته میشود که شکل ماندگارتری به آن میدهد. از اینرو هرگز قدرت کلمات را دستکم نگیرید!
www.Soroushane.ir