گاهی بدنت آمادهی سختترین کارهاست و مغز فرصت را غنیمت شمرده و در پی بیگاری کشیدن از بدن است. اما بدنت که پس از فعالیت زیادی رنجور شده، دیگر همکاری نمیکند؛ درست آن زمان که مغزت اصرار میکند ادامه بده و او شانه خالی میکند. با اینکه بدن، فرمانبردار مغز است اما بسیاری اوقات نافرمانی میکند.
در این حال عصب دست و پا و کمر و عضلههایت همگی انگار جدا از مغزند و یکجا شاکیاند که بس است! اما مغز اصرار دارد که بیش از این هم میشود ادامه داد.
شبیه زمانی که قرارست حجم کار زیادی انجام دهی اما پیش نمیرود. طفلک چشم از انبوه کار میترسد و دست و پا از انبوه خستگی از کار افتادهاند ولی مغز خواهان سرعتبخشیدن به باقیماندهی کارست اما تن که از آستانهی تحملش گذشته، لش میکند و میگوید نمیشود که نمیشود. آنگاه مغز بیدار و تنها، مدام در خود فرو میرود و به روند تمام کارهای انجام شده و نشده میپردازد و اینکه چه بود و چه شد!؟ او هنوز ناراحت است از اینکه چرا کارها طبق میلش پیش نمیرود..
بدن که یاری نکند، مغز هیچکاره است. تن، لَش میکند اما تنلش نیست! تنلش مغزی است که بدن را درک نمیکند.
خستگی بدن، بزرگترین اعتصاب عمومی علیه مغزی است که نمیفهمد بدن چقدر توان دارد!
www.Soroushane.ir