بساط کساد!
در گرمی بازار دل روزی مرا سرمایه بود
در قیمت دلدادگی چندین برابر مایه بود
تا آنکه در نزدیکیام یاری بسـاط من شکست
فرسنگها دور از من و با آنکـه او همسایه بود
او را به شیــر روشنی، پرورده بودندش چو برف
گویی به کام سینـهی هم مادر و هم دایه بود
برق نگاهش ســکهای از گــنج در پنهان او
هر چند در ظاهر تنش خالی ز هـر پیرایه بود
رو میکنم در هرکجا، نقشی از او جا مانده است
اما نگو از آن حضور، باقی فقط یک سایه بود
از چشم من پنهان شد و تا آن بساطم شد کساد
یکباره از کف دادهام هر سود و هر سرمایه بود
تا کــی برای دیدنـــش بازار خود کــردی رها؟
گفتش سروش این کسبوکار از بیخ و بن بیپایه بود
www.Soroushane.ir