داشت اشعار ترکی شهریار را میخواند و برایم تفسیر و ترجمه میکرد. زبانش قاصر بود از شرح درست آنچه شهریار در زبان ترکی گفته و هربار که زور میزد تا آن را به فارسی برگرداند بیشتر به متن قضیه لطمه وارد میکرد.
بهواقع هر زبانی حس و حال خودش را دارد و واقعاً شعر، ترجمهناپذیر است. حتی وقتی اشعار مولوی کورد یا شیرکو بیکس را سعی داری به زبانی دیگر بازگردانی و یا غزلیات شکسپیر را هم چنین چیزی است.
زبان شعر انگار زبان دیگری است. شبیه یک سازهی خاص است که روی فنداسیون آن زبان مبدأ فقط بخوبی بنا نهاده میشود و هرجایی دیگر که آن را برگردانی شکل دیگری میشود.
شعر، لامصب ترجمه نمیشود که نمیشود. چون روح دمیده شده در زبان آن شعر با روحی که در زبان مقصد است آسمان تا زمین تفاوت دارد. هرچقدر هم زبان از بر باشی باز نقصی فاحش در درک و القای زیبایی شعر هست.
گاهی دوست داری که دقیقاً زبان مادریات همان چیزی باشد که آن شاعر با آن چیزی سروده اما حتی با این فرض، بازهم باید خودت شاعری باشی که دمخور اوست. تا بتوانی بفهمی چه میگوید؟ و از آنجایی که چنین چیزی ممکن نیست به برداشتهای اندک از زیبایی، بسنده میکنی!
شعر هر شهری برای یار آن شهر است!
www.Soroushane.ir