ما آدمها، در بدو تولد، لوح خامی هستیم که زیر بمباران اطلاعات تحمیلی، جبر زمان و مکان و اجبارهای بیشمار والدین، به دنبال خویشتن میگردیم؛ این یعنی در آغاز، "شخصیت من" وجود دارد اما "محدودیت من" هنوز خلق نشد و باید خود را در کورهی اجبارهای جهان بیندازیم تا بگوییم پخته شدهایم! تا مبدل به "منِ محدود" شویم. "منِ باتربیت"
ازاینرو یک فرد بزرگسال، یک آدم پر از عقده و محدودیت است!
×××
ما نیز برای کودکانمان محدودیت میتراشیم به هوای اینکه داریم از آنان مراقبت میکنیم و با این پندار که جهان او باید شبیه جهان ما باشد. درحالیکه محدودیت با تربیت دو فلسفهی جداست. با محدودیت، نهتنها آن طفل تجربیات ما را به به شکل ماندگار به ارث نمیبرد بلکه کاری میکنیم که خودش هم تجربه نکند!
ما کودک تشنهی یادگیری را در حصاری میاندازیم تا بقای احمقانهاش را رقم بزنیم. یعنی داریم یک فرزند احمقتر از خودمان خلق میکنیم. در اینحال یا محدودیتهایمان را به او هم میآموزیم و یا راه رسیدن به شکستن حصار محدودیت را برایش سختتر میکنیم.
×××
بجای آنکه والدین بخواهند چیزی را آویزهی گوش بچه کنند بهتر است خود دنبالهرو خصوصیات کودکی باشند. زیرا کودک، از لذت سیر نمیشود. در لحظه است؛ خواستهاش را به تأخیر نمیاندازد. دنبال کشف و کنجکاوی است و شدیداً علاقهمند به دانستن. اصرار زیادی دارد تا همهچیز را خودش تجربه و احساس کند و به عواقب احتمالی رفتارش توجهی ندارد. هیچ تمایلی به رعایت قواعد سیاسی و اجتماعی، عرف، مذهب، قانون، تعقل و… ندارد. همهی اینها یعنی کودک، جهان بیکران و نامحدودی است که باید ابتدا خودمان کشفش کنیم و ازش چیز یاد بگیریم!
×××
ما بزرگترین حصار برای کودکانمان هستیم به خیال اینکه داریم تربیتش میکنیم. تربیت یعنی آموزش دادن، اما کاری که والدین میکنند مدیریت است یعنی رام کردن اسب وحشی! تربیت کار معلمی است که آموزش میدهد تا کودک با دنیای پیرامونش آشناتر شود نه آنکه امرونهیاش کند تا از شناخت کافی دست بردارد! کودک بیتربیت کسی نیست که آداب اجباری ما را تقلید میکند بلکه کسی است که شناخت ندارد!
شیوهی تربیت کردنهای ما همان مدیریت کردن است یعنی کاری که با یک اسب وحشی میکنیم تا رام و آرام شود. این یعنی نهتنها ما کودکی خود را از بین بردهایم بلکه داریم کودکی فرزندانمان را از بین میبریم والدین در اینحال خودخواهترین موجود به نظر میرسند که دقیقاً جزو والدین سمی میتوان ازشان یادکرد.
×××
برای آنکه یک فردیت قدرتمند باشیم باید برگردیم و دنبالهرو خصوصیات کودکی باشیم. باید شبیه کودک باشیم و از لذت یادگیری و کنجکاوی سیر نشویم و بدون توجه به قید مکان و زمان و سیمخاردارهای سیاسی، اجتماعی و شرعی و قانونی به دنبال ساخت من نامحدود باشیم.
اگر "منِ نامحدود" شدیم فرزندمان هم من واقعی خواهد شد در غیراینصورت، یک آدم ترسو، محافظهکار و پابند به هزاران قید و شرط میشود که در بهترین حالت او باید راه طولانیتری را طی کند تا شبیه خودمان نشود!
×××
بگذارید کودکتان زمین بخورد، سرش بشکند، بگذارید همهچیز را تجربه کند.
بد و خوب ازنظر ما بد و خوب است گاهی بد ما برای او چیز خوبی است و برعکس؛ چون جهان هر انسانی متفاوت از دیگری است.
نباید برای او خطونشان کشید. او رهاست در آسمان آبی بیانتها، حصارکشی، فقط بالهایش را میبندند.
اگر کودک همان بار اولی که زمین خورد بلند نمیشد زندگی هرگز جریان پیدا نمیکرد!
www.Soroushane.ir