تمام قصههای عاشقانهات، عجیب است…
مشکوکم به تو که نکند تمام حرفهای صادقانهات، نشر اکاذیب است!؟
با هیچ کرشمهای از این کوچهی خراب نگذر، که غمزههایت، چشمهای برای تشویش اذهان عمومی است.
آغوشم اگرچه وطن توست ولی پا را فراتر نگذار و ناامنش نکن که بوسههایت اقدام علیه امنیت ملی است.
عشق تو، با این مذاکرات در منطق من جایی ندارد؛ باید این تقدس خردورزی را بجای آری که در برابر عقل، غزلهایت، توهین به مقدسات است!
پای تو را به جرم افشای راز دلم به کدام محکمه بکشانم؟
که نگاهت، جاسوسی احساسم را میکند!
نه از خرد، کاری ساخته است نه از دل، هئیت منصفهای هم نیست تا جرمت را اثبات کند.
تو آزادانه در خیالم میچرخی و من پابسته در سلول انفرادیام. تو مجرمی و من به زندان تو گرفتارم!
گفتی، عشقت حماسه است اما مطمئنم دست تو با دشمنانم در یک کاسه است!
جرم من عاشقی است و جرم تو سیاسی!
تا پایان دوران محکومیتم میمانم؛ شاید هيچگاه نگذارم پایت را از این مرز بیرون بگذاری.
حتی اگر از این خیالم بیرون رفته باشی، عاقبت به جرم سیاسی تو را به بند میکشانم. چون عاشقتم!
من عاشقتم،
فقط مطمئن باش این اعتراف من ساختگی نیست!
www.Soroushane.ir