خنده!
بیا که دنیا نیارزد هر دم به ارزنی
بیا صفا کن که پـرده از غم تو برکَــنی
بجز که خنده به روی عالم چه خوشترست؟
که خندهی گُــل شود سرآغـاز گلشــنی
بیا که عریـان کنی به خنــده لبان خویش
شود ز خنده حجاب آن گُــل شکستــنی
بیا که شــادی بنا کنیم از نــهاد دل
اگرچه در ره نشسته مردانِ رهزنی
نگو به خنـــدانی لبت از کــمین غـم
که غم نکوشد به رهزنـی گر تو با مــنی
برای رفتن به آسمان و به اوج آن
رها کن آن بار غم، که باید بیفـکــنی
اگر نباشــد ستــارهی دلنــواز شب
امیــد دل کن ز شــادیت ســوی روزنی
تو خود که مهتاب عالمی پس سخن بدان
که خنـدهی مَه کـند شبانگه به روشـنی
برو سلامِ مرا رسان بر خـزان تلخ
بگو تو برچین بساط بر کوی و برزنی
بگو بــهاری به خنـدهی گُل برآورم
خزان بهارست اگر تو گلشن به تن کُنی
شدی گرفتار دامِ تلخِ جهان خویش
بپر ازین غم، چرا نشستی به پَر زنی؟
بیا ســروش از نوای شادی سخن بگفت
نرو که دنیا نیارزد هر دم به ارزنی
www.Soroushane.ir