حق تو آموختن بود نه سوختن. به رنج بیشمار گرفتاری و به دردی همیشه بیمار، بیداری.
قرار نبود ذهنت مشوش کمبودها شود، در چنین شرایطی میشود مشوق کسی بود؟ تو را از لای کتابها و از میان واژهها بیرون کشیدند و زجرت میدهند تا کمبودهایت را مشق شب نکنی، تا حساب دودوتای ریاضیات بشود همان صفر. تا دیکتهات را برای خودت بخوانی و خودت هم بنویسی دیکتهای پر از غلطهای سکوت .
کاری که با تو میکنند با کارگران هم کردند، تا رگ کارشان، کلفت و بیعار باقی بماند. حتی با حافظان محیطزیست. در چنین شرایطی میشود زیست!؟
تو چتر فهمی. تو که خیس و ویلان شوی کدام فرزندمان را به زیر چترت ببریم تا از نور تند و تیز خرافات و کجفهمیها خلاصی یابند.
تو آموزگار فهمی. وقتی تعدادی نفهم جلویت میایستند، نمیشود فهمید قصور از کیست؟ تو اینان را خوب نیاموختی که اکنون در برابرت قدعلم میکنند یا زور زر از زور درس بیشتر است. هرچه هست زور خر زیاد است. زور نفهمی.
نمیشود روزت را فرخنده گفت. روزی که آغشته به زندان است. روزی که آلوده به سرکوب است و پالوده به خفقان، چنین روزی مبارکبادا ندارد.
www.Soroushane.ir