کلنگ!
نه شب از ستاره دم زد، نه دل از دوای مستی
تو که خود ستارهخویی ز شبم چرا گسستی؟
بُت تو شدم که شاید سر خود به پایم آری
چکنم نمانده دیگر ز تو حس بتپرستی!
من و اشک چشم گریان، شدهام خدای باران
نه تو بندهام شدی و نه خدای من، چه هستی؟
مگو آن کلنگ چشمت نرود به خاک قلبم
دل من زمین نرم و تو کلنگ و دل شکستی!
www.Soroushane.ir