دربدر به دنبال کار بودم این جملات:"هر کاری بگید میکنم، آب حوض میکشم و پیرزن خفه میکنم!" را هرگز بر زبان نراندم؛ فقط در دلم تکرارش میکردم ولی از بیتجربگی، بدون داشتن سابقهی بیمه و بدون هیچ مهارتی، تمام این جملات از زبان بدنم بارها و بارها فریاد زده میشد. عاقبت بدون آنکه پیرزن خفه کنم یا آب حوض بکشم، اولین کار را پیدا کردم. کابلکشی فیبرنوری! اولین شغلی که بر اساس آن حقوق میگرفتم و بیمهی دولتی داشتم کابلکشی فیبر نوری بود.
عنوان شغل و شرح وظایف کاملاً مشخص بود در ازای کیلومترها کشیدن و خواباندن متغیر کابل زمخت و بی انعطاف، اجرت ثابتی هم میگرفتم.
اما مدیری داشتم که یک برادر فلج داشت، یک روز از من خواهش کرد که در روزهایی که پروژه نداریم برادرش را به مرکز توانبخشی ببرم! من هم نابلدتر و تازهکارتر و خاممغزتر از این حرفها بودم که خیلی راحت "نه!" بگویم. یا بگویم: "پیرزن خفه میکنم اما نمیتوانم فلج را سرپا کنم!" در نتیجه بدون هیچ نه گفتنی، او را سوار بر ویلچر میبردم، سوار خودرو میکردم، پیادهاش میکردم و تا ساعاتی که دکتر با او کار میکرد به انتظار مینشستم و سپس عکس همین فعالیتها را انجام میدادم تا به خانه باز گردد.
اوایل دلم میسوخت، بهواقع همینکه من زمینگیر نبودم جای شکرش باقی بود اما وقتی خودم از آب و گل خامی اندکی درآمدم، دیدم این شد یک وظیفهی همیشگی، تا روزی که از آنجا رفتم! این نامرتبطترین آیتمی بود که بهعنوان شغلیام افزوده شده بود و بارها و بارها این کار روی دوش من بود.
×××
حتی پس از آن، در جایی دیگر که حس کردم اساسی کلهام پخته شده و پاچهام دریده! مدیر بخشی که در آنجا کار میکردم پیشنهاد داد با یک خانم در واحد فروش همکاری کنم تا کارهایش روی زمین نماند. اینجا هم خبری از پیرزن بود منتها هنوز پیر نشده بود! میشد یک زن جوان را به نحوی دیگر خفه کرد! خب هیچ مردی بدش نمیآید با یک زیبارو که در فروش هم تبحر دارد همکار شود، ولی نپذیرفتم، نه بخاطر تجربهی نامرتبط و بد قبلی، بلکه بخاطر اینکه چیزهای بیشتری میآموختم که تمرکزم را از بین میبرد. من چنان غرق یادگیری کار خودم بودم که از هر حاشیه و هر متن دیگری به دور بودم حتی از خودم! از آموختههای تحمیلی، بیشتر میترسیدم چون مرا از گردونهی اهدافم بیرون میانداخت. شاید هنوز ناپخته بودم وگرنه کدام احمقی همکاری با یک زن بیوهی جوان و زیبا را رد میکند اما پرستاری از یک مرد چاق فلج را میپذیرد؟ عاقبت یک نه گنده گفتم و آن پیرزن را خفه نکردم.
×××
پس از سالها کار در سازمانهای متعدد، اندکی فهمیدم کی به کی است و چی به چی؟ هنگام جذب نیروهای جدید فقط روی یک عنوان شغلی مشخص توافق میکنم و به آن پایبندم. شاید چون این بلا سر خودم آمده که اکنون حاضر نیستم به هیچکس، هیچ کاری بجز آن چیزی که توافق کردهایم را نه پیشنهاد بدهم و نه تحمیل کنم.
گاهی فکر میکنم من مدیر خوبی نیستم وگرنه یک مدیر باید بتواند از زمان خالی و آزاد نیروهایش بهترین استفاده را ببرد و برایشان کارتراشی کند. حتی با وظایف مرتبط و نه صرفاً نامرتبط. اما گاهی نیز خرسندم از اینکه کسی را دعوت به همکاری میکنم و نه دعوت به هرکاری!
یک عنوان مشخص، تمرکز زیادی هم به کارمند میدهد و هم به مدیر. تعدد وظایف شاید باعث شود کار بیشتری از او بکشیم و خروجی این باشد که دقیقهای زمانش خالی نشده اما نتیجه، چیز اثربخشی نیست. زیرا با افزودن کار جدید، کیفیت و انگیزهی انجام کار قبلی هم تحتشعاع قرار میگیرد.
www.Soroushane.ir