ژاله!
ژاله خود آن قطرهی یخ بستهی بارانی است
قطرهای تنها که در سرمای دل، زندانی است
بر گل و گلشن نشینم در سحر یا نیمهشب
ذرهای سرما مزید علت مهمانی است
گرچه با گرما، چنین سرما که از بین میرود
بعد از آن، ژاله بسان قطرهی بیجانی است
عاشقی کن با من از دل تا طلوع آفتاب
من خوشم با ژاله بودن، تاج من سلطانی است!
www.Soroushane.ir