بشکن!
همکیش آیینم تویی، همبستر رؤیای من
امروز باقی مانده از، آن فرصت فردای من
ترسی ندارم یک نفس، تا وا رَهَم از این قفس
با من بمان از من نترس از فکر بیپروای من
رنجی به دل دارم که تو نادیده از من رد شوی
گِل بر سر و دل میزنم با گفتن هی وای من!
این کوزه را بشکن بنوش از آن شراب سرخ دل
این کوزهی سربسته چون، پنهان کند پیدای من
www.Soroushane.ir