بیسوادتر از آن بودم که بتوانم چیزی بنویسم چه برسد به شعر! و نادانتر نسبت به هر سبک و قالب و هرگونه صنعت ادبی. با ورود شعر نو و شعر سپید شاید شمارش ابیات کار بیهودهای باشد ولی بدون در نظر گرفتن اینها، تا پایان خدمت سربازی، موفق به سرودن بیش از ۶ هزار بیت شعر در سایر قالبها شدم. بیآنکه بدانم طبع خود را در تمام اوزان و سبکها و قالبهای شعری آزموده بودم. حتی مسمطی نو که دارای سه بیت مثنوی است و یکچیز مجهول دارد که باید به پیشواز یک مصرع دیگر برود تا پاسخ آن سه بیت دیگر در آن مصرع داده شود را نیز به شکلی غیر ساختاری ابداع کردم(درستتر آنکه از خودم درآوردم!) البته تأکید مجدد کنم که آنهنگام که شعر میسرودم اصلاً نمیفهمیدم اشعارم در چه قالبی است؟ چه وزنی دارد و چه سبکی کار میکنم!؟ فقط تراوشهای ذهن آشفتهای بود که گاهی به در میزد و گاه به دیوار.
×××
این هنر شعر سرایی نه ارثی بود و نه از سواد ادبی نداشتهی من برمیخاست. بیشتر یک دگرگونی روحی بود که ناخودآگاه مرا به سمت چنین چیزی برد. اسمش را هرچه میگذارید صاحباختیارید… شاید لقب شاعر، سنگین است برای کسی که دنیا و روزمرگیهایش را موزون میبیند! اما در کل شعر سراییام از همان خدمت سربازی آغاز شد و این اشعاری که میبینید که وقت و ذهن شما را با آن میگیرم مربوط به آن دوران است و پسازآن چیز جدیدی چندان نسرودهام. پیشتر گفته بودم که اشعار را طی شبهای خدمت روی یک ورق کاغذ تاشده در جیبم یا وقتی کاغذ کم میآوردم روی ساعد دستم و حتی روی شلوار سربازیام مینوشتم تا بعد پاکنویس کنم.
×××
روزی که مشغول پاکنویس کردن بودم. سرباز آشپز آن پاسگاه متروکه! با لهجهی زیبای تبریزیاش پرسید:" احمدی چی مینویسی؟" گفتم:"شعر." پرسید:"مگه شاعری!؟" پاسخی نداشتم. پاکنویسها را ورق زد، بیآنکه چیزی از آنها را بخواند با تعجب پرسید:" اینهمه شعری که نوشتی همه رو از خودت درمیاری؟" گفتم:"آره، چطور؟" گفت:"واقعاً همه رو از خودت درمیاری!؟" خندیدم و تأکید کردم، بله. که گفت:"عه، چه چاه عمیقی!" و هر دو زدیم زیر خنده...
×××
تمامی هرآنچه را که نوشتم بعد از پاکنویس کردن، برای برادر کوچکم مهدی عزیز میفرستادم تا بخواند. گوشهای او تنها مخاطب، برای حرفهای مفت من بود… پس از خدمت، یک روز که درگیر گذران بیهودگیهای روزمره بودم هدیهای گرفتم از مهدی. که به نظرم خاصترین چیزی بود که اصلاً انتظارش را نداشتم. چیزی که بسیار جالب و خوشحالکننده بود. دیدم مهدی، نشسته و هرآنچه را که سرودهام تایپشده و چاپشده برای من ارسال کرده!
ممنونشم.
www.Soroushane.ir