هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت نودوهشت]

نمی‌دانم عشق آن دختر مرا به سوی خود می‌کشید یا تنهایی و دلسردی بیش از حد از پدرم و زندگی اسفباری که داشتم؟ هرچه بود همین‌که قصد رفتن کردم قلبم به شدت می‌تپید. احساسی که هیچ‌گاه به این شکل نداشتم. حرکت به‌سوی معشوق حتی اگر وصالی در کار نباشد آدم را سرزنده می‌کند و هیچ راه مفری برای رهایی از رنج‌های دنیا نیست بجز رفتن در مسیر عشق.

نباید پابند گذشته و حالم می‌شدم. باید می‌رفتم بسوی آینده. آینده این واژه‌ی همیشه گمشده در تمام زندگی من. چه روشن باشد چه تاریک، آینده، چیزی است که باید به سمتش می‌رفتم و دست از سرزنش خودم و پدرم برمی‌داشتم. از آن آسانسوری که کار گذاشته بودم هر مردی بالا می‌رفت، چه اهمیتی داشت که یکی از آن مردان، پدرم باشد؟ انگار من مسیری ساخته بودم برای رسیدن به هوس! مسیری آسان و سریع و راحت.

برای یک فاحشه هم چه اهمیتی دارد که با یک مرد سن‌کرده همبستر شود یا با یک جوان نابالغ؟ هرچند بخوبی یاد دارم که معلم زیست‌شناسی دوران مدرسه همیشه می‌گفت، زنان حتی حین تجاوز هم به آن اندازه‌ای که لازمست لذت خودشان را می‌برند. پس فکر نمی‌کنم اگر آنان با یک پیرمرد و یا با مرد کَرکثیفی رابطه داشته باشند با اکراه بسیار تن به این کار بدهند بخصوص برای زنانی که کارشان فحشا است و با رضایت قلبی تن به این کار می‌دهد. او می‌گفت، زنان قواعد خودشان را برای برقراری رابطه‌ی جنسی دارند که در مخیله‌ی مردان نمی‌گنجد. زن مطلقه‌ای که فرزند دارد عین گذشته، چندان میلی به همبستر شدن با همسر جدید ندارد. یا باید ازش فرزند جدیدی به دنیا آورد یا آن‌که فرزند قبلی‌اش به‌کلی از بین رفته باشد زیرا احساس مادرانه و زنانه، همیشه مانعی برای مردانی که است که زنان مطلقه می‌گیرند. معلم، این رفتار را در شیرهای نر و ماده بارها برایمان توضیح داد که وقتی شیر نر مهاجمی، شیر نر دارای زن و فرزند را شکست دهد ابتدا توله‌های آن شیر ماده را می‌خورد اگر این کار را نکند شیر ماده‌ی تصاحب شده، هرگز تن به نزدیکی با شیر نر مهاجم نمی‌دهد و این یعنی از بین رفتن ژن‌های شیر مهاجم. این حرکت خشونت‌بار شیر مهاجم برای بقا لازمست. گرچه این اتفاق دردناکی است و ما نباید شبیه حیوان رفتار کنیم اما انگار دقیقاً همین است و بس‌!

یادآوری این آموخته‌ها هیچ کمکی به من نمی‌کرد. باید بدون توجه به این حرف‌ها راه خودم را به‌سوی سرنوشتی تازه می‌پیمودم.

اصلاً راز آن عکس مهم نیست. راز این‌که پدرم چرا من اصرار می‌کردم که چشم پیوند بزند و قبول نمی‌کرد هم مهم نیست. این‌که چه شد با آمدن آن دختر توموری به این کار تمایل نشان داد هنوز برایم مجهول است ولی این هم مهم نیست. اصلاً مهم نیست چه بلایی بر سر پدرم می‌آید، چه بلایی بر سر خانه‌های این زاغه‌نشینان. اصلاً مهم نیست چه بلایی بر سر فروشگاه چشم‌فروشی‌ام آمده!؟

هرچقدر داشتم به این چیزها فکر می‌کردم که مهم نیستند اما انگار هنوز اهمیتشان در ذهنم رنگ نباخته بودند. اصلاً وجود مرا همین چیزهای به‌ظاهر بی‌اهمیت شکل داده بودند ولی یک بار برای همیشه می‌خواهم برای خودم زندگی کنم برای خود خودم. گاهی فکر می‌کنم خوش به‌حال نوح، که عمری طولانی داشت. اما چه فایده!؟ وقتی قرار باشد سال‌های بسیاری از آن عمر را صرف کاشتن درخت و ساختن کشتی بکنی، پس فرقی با داشتن عمر کوتاه ندارد که یک کشتی آماده را می‌شود آنلاین و در کسری از ثانیه خرید! عمر چندانی نداریم و همین هم که هست برای خودمان نیست. ما کمتر برای خودمان زندگی می‌کنیم. بیشتر عمرمان درگیر اطرافیانیم. وقتی حسابی مصرف شدیم، فرسوده و پیر رهایمان می‌کنند تا گوشه‌ای بمیریم. محتویات آدم‌ها وقتی مصرف شود آدمی بی‌خاصیت می‌شود. می‌شود یک پوسته‌ی بی‌ارزش. شبیه پوست موز. که خیلی هم زود از بین می‌رود. آدم بی‌محتوا و بی‌خاصیت را رها می‌کنند تا موعد مرگش فرا برسد. گاهی فکر می‌کنم کاش بطری پلاستیکی بودم لااقل بعد از مصرف محتویاتش، وقتی هم دور انداخته شود به حیاتش ادامه می‌دهد، صدها سال و شاید هم هزاران سال. آنقدر عمر می‌کند که طبیعت هم از پس تجزیه‌اش برنمی‌آید. هرکسی و هرچیزی را دور می‌اندازی اما، پلاستیک را نباید دور انداخت. شاید تبدیل شدم به پلاستیک! آن وقت خواهم دید که بعضی‌ دور انداختنی‌ها، ماندگارترند!

آفتاب در تیزترین نقطه‌ی ممکن بود. از داخل کوچه، تک‌تک قدم‌هایم یادآور یک خاطره بود. کوچه‌ی خاکی. خانه‌های کهنه، مردم کهنه‌پوش و فقیر که حتی تمام آثار اتوبوس‌های سیاه سوخته‌ی نبرد شهردار را عین باکتری خورده بودند، هرکدامشان داستانی دارند. از کنار قبور شهدای نبرد زاغه‌نشینان با ماموران شهردار که زیر آوار بیرون کشیده شده بودند و از کنار آن آپارتمانی که ویرانه‌اش شکل بسیار زشت‌تری به محل داده بود رد شدم به انتهای محله‌ی زاغه‌نشین رسیدم. خواستم برگردم ببینم از کجا دارم کَنده می‌شوم ولی بدون توجه به راهم ادامه دادم.

ادامه دارد..


ادامه‌ مطلب در صفحه‌ بعدی...
5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

4 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Eli
Eli
2 سال قبل

پر از مفهوم و در خور تامل

T.doaei
T.doaei
2 سال قبل

چقدر این قسمت رو خوب گفتید???

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
4
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x