هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت پنجاه‌‌وپنج]

هیچ‌وقت نفهمیدم آدمی اولین بار، پیش از آلوده شدن به گناه، یاد خدا کرد یا پس‌ازآن!؟ ولی تنها چیزی که مطمئنم این است که تا زمانی که نگفته بودند این کار گناه است، گناه نبود! و چقدر بد که از همان کودکی در تمام کتاب‌ها و کلاس‌ها و دروهمسایه، همگی می‌خواهند به‌زور به ما بفهمانند که این کار گناه است. تا ملکه‌ی ذهنت کنند و اگر روزی حسب اختیار یا اجبار به کاری دست زدی، بفهمی وای! گناه کردی و مستوجب عذابی؛ تا بیشتر رنج بکشی و زندگی را بر خود حرام کنی.
×××
از همان ابتدا مدام در گوشمان خوانده‌اند و خیلی زیاد فهمانده‌اند از هزاران سال قبل تا هم‌اکنون، که خدا گناهکاران را نمی‌بخشد بی‌آنکه بفهمانند اصلاً خدا کیست؟ وقتی هم پرسیدیم گفتند به او کاری نداشته باش! یا به او فکر نکن گمراه می‌شوی و یا در آخر اینکه پاسخ دادند خدا را در خودت بجو. پاسخ‌هایی که همگی برای فرار از کیستی و چیستی او بود! خدا اگر در من بود که گناه نمی‌کردم! هیچ جایی نخواندم که بگوید چرا پیش از این‌که مردم بگویند این کار گناه است، گناه نبود!؟ شاید این‌ها همگی برای ایجاد ترس بود. ترس از قانون. حتماً که دین و مذهب هم همان قوانین اولیه هستند. آخر کسی که رستگاری می‌آموزد در آن دستور نمی‌گذارد. فرمان‌ها همگی در قانون‌اند. دین و مذهب همان قوانین عصر حجری‌اند که امروز، امروزی‌تر شدند هرچند هنوز در کنار قانون اساسی و مدرن کشور، قانون نا اساس عصر حجر نیز باهم نقش‌آفرینی می‌کنند تا اگر جایی این یکی کم بیاورد سراغ دیگری بروند و برعکس!

این خدای مذهبی، موجود ناجوری است. چیزی را برنمی‌تابد. خنجری همیشه در آستین دارد و در چشم‌به‌زدنی جهنمی برپا می‌کند و بهشت دست‌نیافتنی‌اش را چنان دور از ذهن نگاه داشته که آدمی عطایش را به لقایش می‌بخشد. خدایان باستان، خدای ده فرمان موسی، خدای شش فرمان عیسی، خدای سه فرمان زرتشت و مابقی که هرچه جلوتر رفت فرمان‌ها را کم‌وزیاد کردند و ابهامات را بیشتر. آموزه‌های دینی تنها چیزی که را که قرار است از این فرمان‌ها به آدم‌ها بفهمانند این است که به رستگاری باید برسی و ایمان داشته باشی وگرنه جهنم جایت است. این پیشنهاد است یا تهدید؟ معلوم نیست قطعاً برای کسی که ذهن پرسشگری ندارد، تهدید است و برای کسی که بفهمد، پیشنهاد. با این وصف اگرچه همه به‌زور تهدید و یا به شوق پیشنهاد، به دنبال رستگاری‌اند اما هیچ‌کس رستگار از این دنیا نمی‌رود. اینجا همه جور آدم با هر مسلک و مذهبی هست. آن‌چنان‌که با ورود مهاجران، بودای هندی انگار زنده‌تر از هر کسی است. هر یک خدایی دارند اما همه می‌گویند خدا، یکی است!

این وجدان لا کردار، گاهی خود را جای خدا جا می‌زند و شاید هم خدا خود را درون او فرومی‌کند!؟ نمی‌دانم، هرچه هست عذاب کشتن آن زن، خوره‌ی جانم شده بود. با این‌که هنگام کشتنش، هنگام قطعه‌قطعه کردنش و هنگام فروختنش چنین احساسی نداشتم. انگار برخی زخم‌ها باید سرد شود تا بیشتر دل آدم را به درد بیاورد! انگار آن لحظه‌ای که داغی اصلاً به مفاهیم کاری که کردی نمی‌اندیشی. حتی آن آموزه‌های مذهبی هم از ذهن می‌روند. شاید از همین روست که علیرغم این‌همه گفتار مذهبی که گناه نکنید باز آدم‌ها گناهکار می‌شوند. چون گناه دقیقاً لحظه‌ای اتفاق می‌افتد که اصلاً به این چیزها فکر نمی‌کنی! نه می‌خوابیدم که از عذاب چشم‌پوشی کنم و آن زمان که می‌خوابیدم هم کابوس‌های بیشتر و ترسناک‌تر ول‌کن ذهن مشوشم نبودند. من چه کرده بودم با خود!؟ حس می‌کنم همین وجدان لامصب است که عاقبت آدم را لو می‌دهد.

ادامه دارد...


ادامه‌ مطلب در صفحه‌ بعدی...
5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

4 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Eli
Eli
2 سال قبل

پر از مفهوم و در خور تامل

T.doaei
T.doaei
2 سال قبل

چقدر این قسمت رو خوب گفتید???

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
4
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x