آدم عوضی! [قسمت هفتادودو]
چشمان درشت و زیبا، همیشه دل فریبند. چشم زیبا، تمام نازیبایی صورت را از خاطر میبرد. چشم که نباشد، هیچ صورتی زیبا نیست. چشمهای هفتقلم آرایششده که آدمی را به خم و چم احساسات میبرد و چون دریایی موّاج، گاهی به مَد میزند و گاه به جزر. آنچنانکه در گرداگرد آن، مژههای حجیم با فر و کمان آغشته به سرمههای سیاه، چشم را سایه باران میکنند و خط چشمی که شبیه ساحلی نمناک، انتهای خط ساحلی چشم را گاهی باز میگذارد و یا آنکه در تلاقی بین رسیدنها، در نقطهای دور به همدیگر میرسند، اینها، همه و همه فریبایی و شهلایی چشمها را بیشتر به رخ میکشند. بهواقع چشم زیبا، لایق زنان است. چون زیباتَرش میکنند، جذابتر و دلرباتر؛ آنقدر زیبا، که بیشتر از لبهایشان دوست داری چشمهایشان را ببوسی. رنگ در رنگ، با سایههای رنگارنگ، با مردمکهایی شیشهای پشت خیسی اشک، که درست شبیه بارش باران و طلوع رنگینکمان است. چشم، گویای همهچیز است. تمام آنچه آدم در کوزهی بدن پنهان کرده، از دریچهی چشم به بیرون جاری میشود.
زنان و دختران، این طعمههای نازک و لطیف با این چشمان بیحد زیبا، آهوانی وحشی را میمانند که بیپروا بیرون میآیند و دل شکارچیان را به لرزه میاندازند. آخ که چشم، دیوانهکنندهترین قسمت بدن است. شاید ازاینروست که گرانقیمتترین عضو بدن هم شده. شاید به همین خاطر است که زنان، برای به آتش کشیدن دل مردان، زیباترین چشمها را میخرند و پیوند میزنند تا دل آنان را در کورهی مذاب نگاهشان چون هیزمهای خشک و تر بسوزانند. حتی هستند بسیاری که چشمهای مادریشان یک زیبایی بیکران دارد. گاهی دلم میسوخت از بیرون کشیدن چشمانشان. آنقدر تابلوی زیبایی بود نقش بر صورتشان، که دلم نمیخواست خدشهای به آن وارد کنم. ولی قیمتیترین بودند و این قیمت، ارزشش بیشتر از دیدن زیبایی چیزی بود که فقط از دور مشاهده شود. پول. قلابی گیراست که هر دنبال کنندهای که به دنیا میآید را بهسوی خود میکِشد. پول، قدرت آفرین است. مهم نیست چه چشمی در چه صورتی نقش بسته. مهم این است که دنبالهرو بهترین و نافذترین چشمها باشم. تا پول بیشتری نصیبم شود.
×××
هیچکس نمیدانست کجا میروم و شغلم چیست؟ روزهای زیادی را در خیابانهای گوناگون در کمین زیبارویانی بودم که وسوسهی بیرون کشیدن چشمانشان ولکن ذهنم نبود. هرچقدر بیشتر به این کار تن میدادم، آسانتر، سریعتر و پرتکرارتر و البته حریصتر میشدم. یک روز کاری از بعدازظهر تا اوایل شب که خانمهای خوبرو، از آشیانهایشان بیرون میآیند بهترین زمان فعالیتم است. حداکثر ۸ ساعت. این هشت ساعت، برای من یعنی خارج کردن بیش از ۲۵۰ کرهی چشم و هر جفت چشم ۲۰۰۰ هزار روپین درآمد خالص. بدون هیچ مالیاتی و بدون هیچ هزینهای، میتوانستم روزی نیم میلیون روپین درآمد کسب کنم. فقط با یک محلول بیهوشکننده، یک دستمال کثیف که بارها و بارها روی مشام قربانیانم میگرفتم و یک قاشق مخصوص چشمدرآر که از آن زن چاق کِش برده بودم. همانی که با آن چشمان پدرم را برای جلوگیری از عفونت بیرون کشید. البته این عدد درآمدی، یک تخمین ذهنی بود. چه روزهایی که طعمههای بسیاری از دستم گریختند. چه روزهایی که از ترس دیده شدن توسط دیگران پا به فرار گذاشتم و چه لحظههایی که دست از کار میکشیدم تا بیشتر فکر کنم. حتی گاهی چشمهای به سرقت رفته در طمع طعمههای بیشتر، آنقدر میماند که دیگر غیرقابل استفاده بود باید فکری میکردم. یک فکر بکر.
×××
دادن آذوقه به مردم فقیر هرگز فکر خوبی نبود. چه از سمت شهردار چه از سمت من. ساخت جعبههای مخصوص نگهداری چشم، یک کارآفرینی خوب بود اینگونه هم طول عمر و تازگی چشمها حفظ میشد هم چشمها را با جعبهی مخصوص بهتر میخریدند. همسایگان میپنداشتند از راه فروش جعبههای خالی کسب درآمد میکنم. فرمان دادم تا در ازای دستمزد روزانه، هر روز صدها جعبه بهصورت کار در خانه توسط ساکنان ساخته شود و فضای شیشهای داخلش را با مایعی برای تازه نگهداشتن چشم پر کنند و اینچنین هم شد.
هنرنمایی کار خانگی از فرط بیکاری، همیشه خلاقانه است. با آماده شدن جعبهها، با همان لباسهای مندرس و کهنه، دستمالی به سرم میبستم و شبیه زبالهگردها تمام جعبهها را در گونی روی دوشم میانداختم و عازم خیابانهای شهر میشدم هیچکس به یک زبالهگرد بدبخت شک نمیکند. هر جفت کرهی چشمی که به سرقت میبردم سریعاً در آن جعبهها میگذاشتم و کشانکشان به ادامهی کار میپرداختم.
ادامه دارد..
پر از مفهوم و در خور تامل
سپاسگزارم بر آفتاب باشی و مانا
چقدر این قسمت رو خوب گفتید???
خوب میبینی عزیز