هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت شصت‌ونه]

کامیابی از دختر بزرگ طبقه‌ی آخر، شوق سرقت بیشتری به من داد و البته همین شوق، باعث شد طی مدت کوتاهی اوضاع مالی‌ام دگرگون شود. خیابان‌های نزدیک آرامگاه مشاهیر جایی بود که از خاطرم نرفت. اگرچه از خود آرامگاه نتوانستم چیزی بیرون بیاورم اما خیابان‌های اطرافش محل سکونت ثروتمندان و افراد متمول بود. آن‌هایی که اگر تمام زندگی‌شان را هم به سرقت ببری آن‌قدر دارند که آب از آب تکان نمی‌خورد. هیچ ثروتمندی در تشدید وخامت زندگی فقرا بی‌تقصیر نیست یا باقدرت و رابطه به درآمدهای بادآورده رسیده‌اند یا بانفوذ یا به‌زور و کلاه‌برداری. حتی اگر ارثیه به آنان رسیده باشد ریشه‌ی این ارثیه نیز از تقصیرات اجدادشان است. اما چه چیزی را می‌شود از آنان دزدید؟ تنها چیزی که در فروش و آب‌کردنش مهارت داشتم اعضای بدن بود. یک سارق، شبیه هر متخصص دیگری در حوزه‌ی خاصی تبحر دارد. پول دیجیتالی چیزی نبود که از کسی بقاپم. اسباب و اثاثیه هم که حجیم، زمان‌بر و بی‌فایده بود. طلا و جواهرات گزینه‌ی خوبی بود اما فروختنش کار هرکسی نبود بخصوص من. اما اعضای بدن، همچنان بهترین گزینه، سریع‌ترین و کم‌ دردسرترین بود. برای این کار یا باید دست به قتل می‌زدم که انگیزه‌ی آن‌چنانی برایش نداشتم یا آن‌که مردم را در خلوتی گیر می‌انداختم و با استفاده از دستمالی آغشته به محلول سووفلوران آن‌ها را بیهوش می‌کردم. می‌شد از پشت آن‌ را روی دماغ فرد بگیرم و در اثر استنشاق در سریع‌ترین حالت بیهوش شود و پس‌ازآن تنها چیزی که می‌شود سریع برداشت و سریع هم فروخت، چشم است.

بازهم ردپای چشم در زندگی من، بیشتر از هر چیزی نمود پیداکرده بود. زندگی فلاکت‌بار ما در چشم‌داری و بی‌چشمی غرق بود.

اثربخشی آن محلول را یک‌بار روی پدرم آزمودم. دیدم ظرف دو دقیقه بیهوش شد.

کاربرد محلول بیهوش‌کننده را از مردم بدبختی آموختم که اگر عضوی از خانواده‌شان دم مرگ بود را کنار خیابان می‌گذاشتند تا پس از مرگ، اندام‌های او یکجا و سریع در بازار آزاد بفروشند و به دولت هم اعلام مفقودی بکنند! آنان بسیاری اوقات منتظر اجل نمی‌ماندند چه بسیار افراد بیمار و مسنی بودند که روزها کنار خیابان در انتظار مرگ بودند اما درنهایت سالم برخاستند و این خوشایند فروشندگان نبود. ازاین‌رو این آنان دست روی دست نمی‌گذاشتند و در بیهوشی مصنوعی، آخرین امید نجات فرد بیمار را از بین می‌بردند و به‌واسطه‌ی این‌که او مرده، یکجا کل پیکر فرد را می‌فروختند و خریداران و دلالان در چشم به هم زدنی فردی که بیهوش یا مرده بود را مثله و پس از تفکیک اعضا در سراسر بازار می‌فروختند. این نهایت قساوت و بی‌رحمی بود اما برای جمعیت مهاجر و جمعیت فقیر، مهم‌ترین کار، زنده ماندن خودشان است و اعضای خانواده دم‌دستی‌ترین منبع درآمدند بخصوص اگر ناتوان و بیمار باشند و برای دلالان هیچ‌چیزی ارزشمند از سود بیشتر نیست.

اولین باری که کاربرد آن محلول را دیدم زمانی بود که در آن خیابان ساعت‌ها خیره به زنی بیمار که پسر جوانی او را برای فروش کنار خیابان گذاشته بود. زن به‌سختی داشت نفس می‌کشید و ناله می‌کرد اما پسر جوان کلافه به نظر می‌رسید. یک آن پارچه‌ای را آغشته به چیزی کرد و روی صورت او گذاشت و پس‌ازآن صدای ناله‌ی زن از بین رفت. به آن پسر پریدم و پرسیدم، مادر شماست؟

-بله.

-مُرد یا بیهوش شد؟

-مُرد.

-اما من دیدم که چیزی روی دماغش گرفتی!

پسر که جایی برای انکار نداشت پاسخ داد بیهوشش کردم.

پرسیدم، چرا!؟

گفت: داشت درد می‌کشید.

یک آن سروکله‌ی دلالان پیدا شد انگار که خودشان منتظر این اتفاق بودند و در ازای مقداری انتقال پول، جسد زن را با خودشان بردند. مطمئنم توجیه آن پسر درد کشیدن مادرش نبود. توجیه درست این بود که او خواهد مرد پس چه بیهوشش می‌کرد و چه نه، مرگش حتمی بود. تعلل چیزی جز انتظار بیهوده نیست. انگار این توجیهات فقط آب سردی روی شعله‌های عذاب وجدان است. با این‌که از حرکت آن پسر متنفر شدم اما دقایقی با او ارتباط گرفتم وقتی فهمیدم این محلول بیهوش‌کننده بدون نسخه پزشکان عرضه نمی‌شود و به‌سختی در دسترس است، مقداری از آن را ازش خریدم. آن خیابان هنوز هم مخوف است هرچند بارها با ترس‌ها و تصاویرش روبرو شده بودم ولی گاهی می‌ترسیدم که در درگیری ساختگی و یا خفت‌گیری و حتی بیهوشی اجباری، گرفتار نشوم. از این آدم‌های بدبخت و این وسوسه‌ی پول هر کاری برمی‌آید. بنابراین تمام لحظه‌های زندگی‌ام در پشت انتظار مرگ سر می‌کردم این احساس گاهی چنان ناامیدم می‌کرد که می‌خواستم پیش از آن‌که دست کسی به من برسد خودم به زندگی‌ام پایان دهم و گاهی هم می‌گفتم من باید کسی باشم که همه ازم بترسند نه من از آنان!

ادامه دارد..


ادامه‌ مطلب در صفحه‌ بعدی...
5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

4 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Eli
Eli
2 سال قبل

پر از مفهوم و در خور تامل

T.doaei
T.doaei
2 سال قبل

چقدر این قسمت رو خوب گفتید???

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
4
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x