هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت شصت‌وچهار]

اهالی نمی‌خواستند تن به کوچ اجباری بدهند کوچ اجباری مهاجرتی است از نقطه‌ی معلوم حال به نقطه‌ی نامعلوم آینده. حتی اگر آن آینده وضعیت بهتری داشته باشد، رها کردن خاطرات معلوم و مواجهه شدن با خطرات نامعلوم بدترین احساسی است که مهاجر به همراه خود دارد. بااینکه مردم خودشان اختیار داشتند آن برگه‌ که شبیه یک ویزای مهاجرتی بود را امضا کنند یا نه، اما با بندها و شرط و شروط نوشته‌شده و تهدیدی که در آخر آن ذکرشده، مشخصاً پیدا بود که این اختیار در سایه‌ی ترس و اجبار است. این یک تبعید ناخوشایند است. یا باید به ذره‌ای از جیره‌ی دولتی دل‌خوش می‌کردند و در کانکس‌های تدارک دیده‌شده‌ی شهردار، سکونت کنند یا آ‌نکه قید آن جیره را بزنند و طبق روال مرسوم گذشته در جایی که هستند باشند و البته به پیشواز درگیری با شهردار هم بروند. آنان خوب به نیت شهردار پی برده بودند. می‌دانستند که رها کردن منازل ریسک ناخوشایندی است. خانه، خانه است، حتی اگر مالکیتش از آن خودشان نباشد و حتی اگر کهنه و فرسوده باشد. زیرا مدتی که در آن سکونت کنی سقف به رنگ آدم‌ها درمی‌آید آدم‌هایی که عمری در آن زیسته‌اند به رنگ سقف. نه سقف دل می‌کَند و نه آدم‌های زیر سقف.

تصمیم به مهاجرت هیچ‌گاه یک تصمیم قلبی نبوده، همیشه از سر اجبار آدم‌ها تن به تبعید از خانه و کاشانه می‌دهند. هیچ‌کس دوست ندارد تبعید شود. حتی  اگر خودمان تصمیم به این کار بگیریم ولی در حقیقت از ترس چیزی یا کسی وطن را رها می‌کنیم تا به نا وطن، بگوییم وطن.

فردای آن روز، آدم‌های عوضی شهردار برای جمع‌آوری توافق‌نامه‌های امضاشده حاضر شدند اما اثری از مردم چشم‌به‌راه نبود. هیچ‌کس به استقبال آن‌ها نرفت. هرچقدر با بلندگو تلاش کردند مردم را به خود فرابخوانند افاقه نکرد. ترس، تنها چیزی بود که مردم بیشتری از هر چیزی داشتند.

آدم‌های شهردار وقتی دیدند مردم آنان را به آدم حساب نمی‌کنند. در پشت بلندگو تهدیدهای نوشته‌شده در آن توافقنامه را با صدای بلند جار زدند تا مردمی که عمری در ترس می‌زیستند را از تصمیم بیهوده‌ی دیگری بترسانند. حتی بیشتر از آن نیز تهدید کردند که دفعه‌ی بعد با گروه تخریب حاضر خواهند شد و عواقب و مسئولیت این وضع با کسانی است که با شهردار همکاری نکرده‌اند.

بازهم این تهدید افاقه نکرد. حرف زور به این سادگی توی مغزهای مچاله‌شده‌ی این آدم‌های زاغه‌نشین نمی‌رفت. آنان خود به‌زور اینجا زندگی می‌کردند ازاین‌رو به این سادگی تن به حرف زور نمی‌دادند. به‌نحوی‌که اصلاً مردد نبودند. مهم‌ترین چیزی که باعث شد مردم راضی نشوند آزادی عمل بود. آنان در این زاغه‌ها هر غلطی می‌توانستند بکنند اما قطعاً در یک منطقه‌ی حفاظت‌شده از کانکس‌های شهردار، باید شبیه آدم‌حسابی زندگی می‌کردند و سرشان را می‌انداختند پایین تا هم جیره از دست ندهند و هم منتظر وعده‌ی ساخت مسکن بمانند. مسکنی که معلوم نبود کی، چطور و با چه شرایطی به این بینوایان می‌رسید.

زاغه‌نشینی، در کنار تمام رنج‌ها، مزایایی داشت که جایی دیگر یافت نمی‌شد. مثلاً قوانین خودش را داشت. کسی به کسی کاری نداشت. درنهایت فردیت، به شکل عجیبی باهم همفکر بودند و توافق نظر داشتند. از آداب‌ورسوم کل شهر تبعیت نمی‌کردند و این زاغه‌ها، در اوج بی‌فرهنگی، فرهنگ خودش را داشت. مردمش یکدست بودند و از یک جنس. آنان به این وضع کثیف و شرایط سخت چنان عادت کرده بودند که تغییر دادنش سخت‌ترین کار دنیا بود. شبیه کسی که پایش سال‌ها شکسته و کج جوش‌خورده باشد اما حاضر است دردش را تا آخر عمر تحمل کند ولی تن به جراحی و دکتر ندهد.

اما من مردد بودم. خانه‌ی ما بوی خون می‌داد. بوی خیانت و بوی کوری و درماندگی. بوی سرخوردگی‌های ناتمام. شاید توان مقابله با گروه تخریب شهردار را در خودم و پدرم نمی‌دیدم. شاید دیگر چیزی باقی نمانده بود که از دست بدهیم. شاید چون حس می‌کردم جدا از این مردمم اگرچه بدتر از آنان بودم. شاید می‌خواستم از این فضای خیلی رها، خود را ببندم به یک محیط بسته، شاید در آن صورت اندکی زندگی تغییر کند. شاید من هم می‌توانستم یکی از آدم‌ها شهردار باشم. سوار بر خودروهای لوکس، با کت‌وشلوار شیک، چند ساعت پشت میز بنشینم و با هزینه‌ی دولت، عشق‌وحال کنم.

من هیچ وابستگی‌ای به اینجا نداشتم. دوستان دوقلو، که مدت‌ها بود ازشان دوری می‌کردم از نگاه پرسشگر مادرشان فرار می‌کردم. پدرم شغلی نداشت و خودم نیز آس و پاس، آبستن بدترین اتفاقاتی بودم که همگی در اینجا دفن شده بود. پس باید از این نقطه رها شوم. حتی اگر تمام حرف‌های شهردار، فریب محض باشد. خودم را با این عبارت توجیه می‌کردم مگر غیرازاین است که تمام زندگی، فریب است!؟

ادامه دارد..


ادامه‌ مطلب در صفحه‌ بعدی...
5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

4 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Eli
Eli
2 سال قبل

پر از مفهوم و در خور تامل

T.doaei
T.doaei
2 سال قبل

چقدر این قسمت رو خوب گفتید???

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
4
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x