هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت سی و نه]
زمان، قرص خواب‌آور دردهاست! زمان، دارویی برای افزایش سطح فراموشی است، همین کافی است تا بسیاری از چیزها را به فراموشی بسپارم. شش ماه است از فعالیتم در آن خیابان می‌گذرد. حمالی! شغلی که از هزاران سال پیش بوده و تا هزاران سال بعد هم خواهد بود.
×××
با استمرار فراوان موفق شدم حتی یک گاری‌دستی هم بخرم تا بجای حمل یک گونی سنگین بر دوش، چندین گونی سنگین‌تر را در آن بگذارم و این‌گونه هم کمتر خسته می‌شدم و هم حجم بیشتری از بار را جابجا می‌کردم. برای شروع، خوب بود. برای یک خانواده‌ی بی‌بضاعت و بدون هیچ آشنا و کس و کاری، این شغل، خودش یک شاهکار است. هیچ‌گاه در خود نمی‌دیدم که تن به چنین کاری بدهم. من درس می‌خواندم که معلم تاریخ شوم نه آنکه گاری‌دستی حمل کنم. اما شرایط زندگی و فشاری که روی من و پدرم بود، کاری کرد که روی هرچه غرور و رؤیاست را خط بکشم و در عوض چنان دل‌چسب کارم شوم که مو لای درزش نرود. به این یقین رسیدم که توی هر کاری که آدمی دارد باید بهترین باشد، مهم نیست آن شغل حمالی است یا مهندس هوافضا.
امورات زندگی با دستمزدی که می‌گرفتم می‌چرخید. گاهی دلم به درد می‌آمد که چه چیزی دارم حمل می‌کنم اما رفته‌رفته چنان عادت کردم که اگر آن‌ها را حمل نمی‌کردم احساس بدی داشتم!
×××
در میان منجلاب و کثافت هم شوق پول درآوردن همیشه زیباست. چه آن منجلاب دنیا باشد چه لجن‌زار آن خیابان.
زندگی توی کثافت هم همیشه روی خوش را نشان می‌دهد، حتی اگر این حس یک‌طرفه باشد؛ آن‌چنان‌که لابه‌لای این‌همه رنج و درد، خیلی زود عاشق دختری شدم که پشت ویترین یک فروشگاه مجلل در معرض فروش گذاشته‌شده بود، تا به بردگی جنسی برود. دختری زیبا، جوان، مو بلوند و بلند و لخت لخت! 
ادامه دارد…


ادامه‌ مطلب در صفحه‌ بعدی...
0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
T.doaei
T.doaei
2 سال قبل

متن عالیه. من داستان رو برای فهمیدن ماجرای این پسر و پدر نمیخونم.

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
2
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x