آدم عوضی! [قسمت سی و هفت]
زندگی در سال ۲۱۰۰ میلادی یعنی دو هزار و صدسال فاصله گرفتن از مسیح! یعنی جدا شدن بیشتر از معنویت و انسانیت. تنها چیزی که آدمها به ارث میبرند و از خاطر نمیبرند شمارش سالهای میلادی است و البته جشن گرفتن تولد مسیح برای یکشب سرگرمکننده.
هرچند بهواقع این فاصلهی سالها و قرنها نیست که معنویات را کمرنگ کرده بلکه انسانیت همیشه در مقابل وسوسهی راحتی و بقا، خیلی زود رنگ میبازد البته فقط قرنی که در آن زندگی میکنیم این را به معنای واقعی بیشتر در ذهن متبادر میکند. بقا و افزایش کارایی تا آخر عمر، همیشه وسوسه برانگیز است.
×××
تکنولوژی رشد کرده، آنقدر که میشود دو چشم نو را در آزمایشگاه ساخت؛ اما شبیه هر چیزی که همان بار نخست عرضه میشود، قیمت تمامشدهی دو چشم آزمایشگاهی نیز از بس بالا است که هرکسی قادر به خرید آن نیست. همیشه، ابتدا تمام نوبرانهها و نوآوریها برای ارتش و مقاصد نظامی است و پس از آنکه قرار است بهطور عمومی عرضه شود، به ثروتمندان میرسد درنهایت سالها باید بگذرد تا فقرا و سایر اقشار کمدرآمد جامعه به آن دست پیدا بکنند. چیزهای نو آنقدر در دست ثروتمندان میماند تا پس از کهنه شدن به فقرا برسد. تکنولوژی هرگز برای مردم نبوده. یا برای مقاصد نظامی است یا برای پول. زمانی برای مردم است که دیگر نمیشود اسمش را نوآوری و فناوری گذاشت!
×××
چشم آزمایشگاهی، گرانقیمت بود شبیه تمام اندامها و اعضای کشتشده در آزمایشگاه. اما فقرا هم هرگز دست روی دست نمیگذارند و به هر شیوهای در پی روشی جایگزین خواهند گشت تا لااقل چندان از قافله غافل نمانند. یک عضو دستدوم میتواند گرهگشا باشد؛ چیزی که اکنون به اوج خود رسیده؛ آنچنانکه با یک جفت چشم دستدوم و یک آمپول همگامساز کد ژنتیکی، یک کور میتواند دنیا را دوباره از نو ببیند و این امیدی بود که هنوز کور نشده بود. وقتی کاسهی تهی از چشمان پدرم را میدیدم این امید در دلم زنده میشد که هنوز هم راهی هست تا روشنایی روز را به چشمانش بازگردانم. چیزی که در آن خیابان هم فراوان بود، چشمهای دستدوم بود.
ادامه دارد…
متن عالیه. من داستان رو برای فهمیدن ماجرای این پسر و پدر نمیخونم.
درود گوارای قریحهی ذهنت. عه چه خوب پس دنبال ادبیات کار هستی نه داستان کار. آفرین