هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت سی و شش]
ایام کودکی، خوب به یاد دارم که دوبینی داشتم علاوه بر آن‌، همه‌چیز را تارِ تار می‌دیدم. پدرم مرا برد دکتر.
چشم‌پزشک بجای تجویز عینک یا هرگونه عملی، تنها نسخه‌ای که پیچید این بود که باید هرروز یک لیوان آب‌هویج بنوشم اما نگفت تا کی!؟ تمام مدت تحصیل، هرروز یک لیوان آب‌هویج می‌نوشیدم. اوایل برای درمان و رفته‌رفته شد عادتی که نمی‌توانستم دیگر کنارش بگذارم. شاید چشمان مثل تلسکوپم به خاطر همین آب‌هویج‌هایی بود که می‌نوشیدم.
×××
هرروزی که پول خرید آب‌هویج را نداشتم پدرم با تمام نگرانی‌اش از زیر سنگ هم که می‌شد، جور می‌کرد؛ حتی گاهی قرض می‌کرد تا نکند اتفاقی یک روز را بدون آب‌هویج بگذرانم. او با حساسیت و دقت زیاد، تمام این سال‌ها، آن نسخه‌ی پزشک را در موردم رعایت کرد. حتی بارها ازم می‌پرسید آیا آب‌هویج امروز را خودم نوشیدم یا به همکلاسی‌هایم دادم؟ آن‌قدر بادقت این موضوع را پیگیری می‌کرد که گاهی می‌ترسیدم که اگر آب‌هویجم را نخورم، کور خواهم شد. اما من از روزی که با دوقلوها رفیق شدم، برخی اوقات، آب‌هویجم را به آنان می‌دادم و کور نشدم.
×××
این‌همه نگرانی پدرم قابل‌درک نبود. قطعاً که به‌دلیل محبت و عشق زیاد بود. عشقی که آدمی را بیخود و بی‌جهت گرفتار عادت‌ها می‌کند. عشقی که کلیت را ازت می‌گیرد تا گرفتار جز شوی. مطمئناً پدرم عمیقاً مرا دوست داشت و دارد. وقتی به این‌ها و به آن کاسه‌ی تهی از کُره‌ی چشمانش، فکر می‌کنم، دلم ریش می‌شود و بغضی تلخ و خیس تمام چشمانم را سرشار از اشک و افسوس می‌کند. من کجا و پدرم کجا!؟
من برای کور نشدنش، برای خالی نشدن کاسه‌ی چشمانش هیچ کاری نکردم ولی تمام این سال‌ها او نگران لیوان آب‌هویج نخورده‌ی من بود، تا چشمم تار نبیند. اکنون بیشتر از هرکسی از خودم نفرت داشتم. هیچ‌چیزی جای خالی این گودی دردناک را نمی‌گیرد. یک چاله‌ی دردناک که پُر کردنش به این آسانی نیست!
×××
بار اولی بود که ساکت گریه می‌کردم بی‌آنکه پدرم اشک‌هایم را ببیند.
او نیز ساکت گوشه‌ای کز کرده بود. چشمی نداشت که بگرید اما حتماً در دلش می‌گریست، من هم بار اولی بود که گریه‌ی او را نمی‌دیدم!
ادامه دارد…


ادامه‌ مطلب در صفحه‌ بعدی...
0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
T.doaei
T.doaei
2 سال قبل

متن عالیه. من داستان رو برای فهمیدن ماجرای این پسر و پدر نمیخونم.

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
2
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x