قدیمیترین کارشناس واحد فناوری اطلاعات بود.
همهی کارکنان سازمان، این واحد را با نام او میشناختند. اصلاً هیچکس تماس نمیگرفت و حرف نمیزد، مگر آنکه او تلفن را بر میداشت. همه و همه دنبال او بودند. ظاهراً، هم ارتباط کلامی خوبی با کاربران داشت هم خیلی پیگیر کارشان بود و هم خیلی قدیمی بود. قدیمی بودنش، نشان از فسیل بودنش نداشت. سعی میکرد مرتب خود را به روز کند و خود را با چالشهای زیادی مواجهه میکرد تا بیشتر بیاموزد. روز به روز سازمان بزرگتر میشد و نیروهای بیشتری جذب میکرد و بالطبع آن واحد نیز.
-------
دیگر فناوری اطلاعات فقط او نبود اما همچنان کاربران باز هم فقط او را میخواستند. او تنها ویترین مورد توجه آنان بود.
برای خودش بیا و بروی داشت. تا آنکه نفرات جدید شروع کردند به تخریب فعالیتهای او. بهانه زیاد بود برای بایکوت کردنش. همان نقاط قوت او، مبدل به اهرمهایی شد برای تبدیل به نقاط ضعف. آنچنان که گفتگوی صمیمی او با کاربران، به خالهزنکبازی تعبیر شد. پیگیریهایش به نادیده گرفتن سایر کارکنان فناوری. و قدمت و قدیمی بودنش را فسیل بودن قلمداد میکردند...
سرسختی زیادی به خرج داد تا به حاشیه رانده نشود. اما ظرف کمتر از یک سال این اتفاق افتاد. با اینکه هنوز در حاشیه بود اما پُر رنگتر از متن بود!
-------
این وضع را نمیتوانست تحمل کند. از طرفی خود را محق نمیدانست که بی هیچ تلاشی سازمان را ترک کند. خود را سزاوار این شرایط نمیدید. اما مدیر و معاونت، کارشناس و سرپرست، همه و همه دست در دست هم دادند و حرف در پشت هم! تا او را مبدل به سمیترین کارمند کنند..
روزها گذشت. او دیگر بر سر قدیمیبودن، پیگیر بودن و صمیمیتش نمیجنگید. او بر سر ماندن و نرفتن در برزخ بود. هر چیزی را به خود میگرفت که البته هر چیزی هم به او میچسبید!
عاقبت، کارمند خوب بعد از ۱۰ سال کار دلسوزانه، مبدل به کسی شد که هیچکس تحملش را نداشت و زمینهی اخراجش فراهم شد.
وقتی رفت، همراهیاش کردم. چون میدانستم او سَم نبود! و البته من نیز دوست نداشتم سَمی شوم.