آدم عوضی ۱

هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت هفت]
آن شب که از مطب بازگشتیم حس کردم پدرم خیلی غمگین است. تنها یک‌بار او را به دکتر بردم که آن‌هم خرابش کردم و بی‌نتیجه ماند. تا پاسی از شب کنار هم نشسته بودیم و لام تا کام حرف نمی‌زدیم؛ فکر می‌کردم چشم‌هایش را بسته و در اندیشه‌ی اتفاقات امروز است، اما او خوابیده بود. خودم را مقصر برخورد امروز می‌دانستم. از طرفی احساس خوشایندی داشتم که جواب کوبنده‌ای به آن چشم‌پزشک دادم. هرچند بی‌فایده بود.
همیشه این‌گونه است تا وقتی نگاهِ از بالا به پایین وجود دارد هر قدعلم‌کردنی توسط فرد پایینی به ضرر خودش تمام می‌شود! برهم زدن این معادله‌ی نگاه، همیشه کار سختی است و تلاش فرد پایینی چیزی جز قُدقُد کردن بیهوده نیست! زیرا چشم آن چشم‌پزشک نبود که وضعیت اسفباری داشت بلکه چشم پدر من بود. باید کمی مؤدبانه‌تر رفتار می‌کردم. باید آن نگاه را به خاطر پدرم که شده، به جان می‌خریدم. باید لالمونی می‌گرفتم وقتی گفت که مشکل چشمان پدرتان از کار کردن زیاد است.
باید می‌گفتم، بله، حق با شماست. حالا چی دستور می‌فرمایید؟ که او نیز شاید بجای درمان، نسخه‌ای می‌نوشت که باب دل پدرم نبود. من هیچ مخالفتی نداشتم اما پدرم این را نمی‌خواست؛ چون پیش از رفتن به مطب، قسمم داد که زیر بار روشی به‌جز بهبودی نروم. می‌گفت اگر درمانی برای چشم‌هایم بود که هیچ؛ اگر نبود، لامپ‌های کل دنیایم را یک‌بار برای همیشه تا آخر عمرم به‌طور سرتاسری خاموش می‌کنم. این حرف پدرم یعنی پذیرش تقدیر، یعنی قبول کردن کوری محض! او فقط می‌خواست وضعیت جاری چشمانش را بهبود دهد بی آن‌که چیزی تغییر کند در حالی‌که بهبودی، بدون تغییر ممکن نیست! در هرصورت من به دکتر فرصت ندادم تا ببینم او چه نسخه‌ای می‌نویسد!؟
بلند شدم. هرچند وزن سنگینی نداشت ولی خواب، شبیه رفتن روح از بدن، تن را سنگین می‌کند. به‌زور بغلش کردم تا روی تخت اتاق‌خوابش بخوابد. پدرم پیرمردی در هم لولیده بود شبیه یک کاغذ مچاله. تمام لوازم خیاطی‌اش را جمع‌وجور کردم. کاری که هرگز تا پیش‌ازاین انجام نمی‌دادم. عینک تلسکوپی‌اش و دفاتر بدهی مشتریان و الگوهای خیاطی‌اش را برمی‌داشتم که یک آن از لای آن‌ها عکسی روی کف سالن افتاد. عکس یک زن هندی.

ادامه دارد…

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

14 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهدی
مهدی
2 سال قبل

خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟

ساحره
ساحره
2 سال قبل

مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو

Behnaz
Behnaz
2 سال قبل

بسیار مشتاق شدم…

پروانه
پروانه
2 سال قبل

عالی بود

فانید
فانید
2 سال قبل

نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .

علیرضا بخیت
علیرضا بخیت
2 سال قبل

عالی

مهدی
مهدی
2 سال قبل

دمت گرم
داداش

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
14
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x