آدم عوضی! [قسمت پنج]
ازدواج، فلسفهی بیخودی است. اینکه همسری را در کنار خود داشته باشی تا یکبار ازش کام شیرین بگیری و عمری کامت را به تلخی بکشاند، بدترین انتخاب زندگی است. این بشکهی عسل، زیرش تماماً گُه است! ازدواج، آدم خودش را میخواهد. تصمیم به ازدواج همیشه ناآگاهانه است! با این وصف بسیاری به دنبالش میروند، گاهی برای شتافتن بهسوی ارضاهای بهظاهر بیدردسر، گاهی برای فرار از تنهایی در آینده و گاه برای تولیدمثل. ازدواج، حبس شدن در سیاهچالهی زمان است. این کامجوییهای هفتگی و گاه ماهانه بهاندازهی نوشیدن یک لیوان شیر است، احمقانه است که برای یک لیوان شیر، گاو بخری.
این پنداشت پدرم بود که همیشه چنین توجیهی برای ازدواج نکردنش میآورد. خیلی هم بیربط نمیگفت؛ شاید به همین خاطر است که شیر هم بهمانند مَنی، بو یا طعم وایتکس میدهد! من با شنیدن چندبارهی این گفتارها، هم از شیر و هم از وایتکس، به یک اندازه متنفر میشدم. حتی اگر از شیر بتوان برای قوای جسمی و از وایتکس برای نظافت تمام کثافات محیط استفاده کرد.
درهرصورت من نیز گاهی موافق پدرم میشدم و گاهی مخالف. بستگی داشت که هورمونهای جنسی من در آن لحظهی این بحث تکراری در چه حس و حالی میبودند.
چیزی که عیان بود این بود که او برای همه، لباس دوخت و بر تن تمام آدمهای اطراف پوشاند، اما هیچکس را نتوانست هماندازهی خودش بُرش دهد و بر تن بپوشاند. در عوض باور داشت که هر چیزی راهحلی دارد و نیازی نیست کسی شبیه تمام آدمها، یک مسیر تکراری و یکنواخت را تجربه کند. اگرچه به نظر، این اعتقادش بود ولی ازدواج نکردنش بیشتر به وضع مالی و قیافهاش ارتباط داشت که هر دو، تودلبرو نبود. اینها را هم از سر ناچاری میگفت. زیرا هر زنی را که دوست داشت حاضر نبود در کنارش باشد و زنانی را که دوست نداشت، لهله میزدند تا کنارش باشند اما او آنان را نمیخواست. اینگونه شد که تا سن ۴۰ سالگی هیچ زنی را در آغوش نگرفت، بهجز تخیل نزدیکی یک اسپرم در رحم اجارهای آن زن هندی، برای فرار از رنج تنهایی در آینده و تولیدمثل.
نمیدانم تأثیر ماندن ۹ ماهه در رحم اجارهای یک زن، چقدر میتواند بچه را شبیه او کند اما هرچه بود، ازنظر ظاهری هیچ شباهتی به پدرم نداشتم!
ادامه دارد…
خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟
مهدی/مینو عزیز ممنونم از ثبت نظرت. اتفاقا خیلی مختصره این رمان. تقریباً خلاصه است و حاشیه نداره. داستان مشخصه و حول محور یه پدر و پسر میچرخه.
اگر ریزتر و موردی نظر بدی ممنون میشم
مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو
باعث افتخاره
بسیار مشتاق شدم…
سپاسگزارم ممنون از همراهیت
عالی بود
سپاسگزارم پروانه عزیز
نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .
سپاسگزارم از نظر و همراهی خوبت- عزیز دل. برآفتاب باشی.
عالی
زنده باشی علیرضا جان
دمت گرم
داداش
عزیزی- زنده باشی