آدم عوضی ۱

هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت سی]

سلام میمون‌ها!

این اولین حرفی بود که معلم زیست‌شناسی هنگام حضور در کلاس، خیلی جدی بر زبان ‌می‌راند و همه‌ی ما را میمون خطاب می‌‌کرد.

فقط بار اول شوکه شدیم اما رفته‌رفته عادت کردیم. هربار این واژه را بدون هیچ مراعاتی می‌گفت. چطور یک معلم به خودش اجازه می‌دهد چنین چیزی را بگوید؟ این پرسش همه‌ی ما بود. او تمام یقین و باورش بر این بود که همه از نسل میمونیم حتی خودش؛ وقتی گفت، حتی خودش، همه راحت پذیرفتیم! همین یعنی دقیقاً میمونیم.

×××

آن زمان بود که فهمیدیم نباید از اصل خود فرار کرد. هرچند انسانیت جدای از انسان بودن و میمون بودن است. اما میمونیت چطور!؟ علیرغم تغییرات بنیادی در ظاهر و عملکرد تمام انسان‌های تکامل یافته، میمونیت بیشتر از انسانیت به چشم می‌آید. اگر روزگاری میمون بودیم، میمون‌های متفکر و احساسی بودیم لااقل با مقدار مشخصی از انسانیت. نه به شکل میمون‌های موجود که به اسم انسان هر گُهی می‌خورند. درهرصورت نمی‌شد ایرادی به آن معلم گرفت؛ مگر این‌که کل کشفیات داروین را نادیده گرفت. بخصوص آن‌که وقتی دقیق‌تر در چهره‌ی پدرم متمرکز می‌شدم بیشتر از هرکسی، میمون بودن را در خود داشت. مردی با استخوان پیشانی برجسته، بدن پُرمو، صورت چروکیده و قامت خمیده، با کف دستانی بسیار صاف و پوزه‌ی جلو آمده و گوش‌های بزرگ و مودار؛ تماماً یک میمون بجا مانده بود، فقط دُم کم داشت. بعید نمی‌دانم که افکارش از روی انسانیت هم باشد.

×××

در دوره‌ای زندگی می‌کردیم که به قرن انسان‌های هوشمند معروف بود. می‌توانم خوب تصور کنم در دوره‌ی انسان‌های خردمند، هم میمون‌های بسیاری بودند که آنان اندکی آدم‌های خردمند را همراهی می‌کردند تا از قبال آنان لقب خردمند را نیز به خود بزنند!

از میمون‌ها به نئاندرتال‌ها، از آن‌ها به انسان‌های اولیه و از اینان به انسان‌های خردمند و در نهایت به ما که لقب انسان هوشمند را به خود گرفتیم همگی خط فکری مشخصی را به نمایش می‌گذارند وگرنه بدن، همان بدن است و چشم، همان چشم. حتی بعید می‌دانم که بسیاری از مردم، اکنون به آن خط فکری تکامل یافته، رسیده باشند.

×××

تکیه‌کلام آن معلم را با خود بارها مرور می‌کردم؛ دانستن این‌که از میمون‌ها هستیم کمکی به زندگی ما نمی‌کرد. بجز آن‌که الکی دلخوش می‌شدیم که چه بودیم و چه شدیم!؟

میمون بودن چیز بدی نیست؛ فقط سخت است که هم میمون باشی و هم خر. چون بعد از درس خواندن میمون‌وار، باید خروار [شبیه خر] کار می‌کردم.

در کل فهم این چیزها کاری جز تأخیر بیشتر در رشد و پولداری نداشت چون اگر شیمی نبود، نمی‌شد فهمید که ترکیب آب از چیست. اگر فیزیک نبود نمی‌شد فهمید که آب چرا رو به آسمان نمی‌رود. اگر ریاضی نبود نمی‌شد جمع دو عنصر هیدروژن با اکسیژن را محاسبه کرد. اگر احتمال نبود، نمی‌شد فهمید چرا فقط روی زمین آب هست. اگر دینی نبود، نمی‌شد فهمید که چرا آب گاهی پاک است و گاهی ناپاک! اگر ادبیات نبود، نمی‌شد نشست بر لب جوی آب و گذر عمر را دید. این‌ها کاری کردند که از نوشیدن آب لذت نبرم! اگر من نبودم و یا هرگز به ماهیت آب فکر نمی‌کردم که دیگر این‌همه پرسش هم برایم ایجاد نمی‌شد.چیزی که بدون علم به آن رسیدم این بود که روی زمین، آب هست و من باید ازش بنوشم. همین برای عالِم شدن کافیست! همین برای لذت بردن!

ادامه‌ی داستان در فصل دو

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

14 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهدی
مهدی
2 سال قبل

خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟

ساحره
ساحره
2 سال قبل

مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو

Behnaz
Behnaz
2 سال قبل

بسیار مشتاق شدم…

پروانه
پروانه
2 سال قبل

عالی بود

فانید
فانید
2 سال قبل

نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .

علیرضا بخیت
علیرضا بخیت
2 سال قبل

عالی

مهدی
مهدی
2 سال قبل

دمت گرم
داداش

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
14
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x