آدم عوضی ۱

هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت بیست و یک]

همسو کردن دوقلوها کار سختی بود چون بهانه‌شان خرید وانت بود. اما گیر من برای شروع کار، گرفتن تائید از پدرم بود که فکر می‌کردم به تنهایی مقدور نیست. از طرفی وقتی دیدم دوقلوها انگیزه‌ی کافی ندارند و بهانه‌تراشی می‌کنند، اصرار نکردم؛ فقط در عوض ازشان خواستم که در یک جلسه‌ی صوری مشترک با حضور من و پدرم و پدرشان حضور داشته باشند و به تظاهر هم که شده جلوی پدرم، به پدرشان بگویند که چه تصمیمی در سر داریم. این یعنی صرفاً به حضورشان نیاز داشتم حداقل برای راضی کردن پدرم. چون او اگر می‌دید که پسران همسایه هم دنبال کارند و سعی در راضی کردن پدر خود هستند، راحت‌تر می‌پذیرفت. پس آنان راضی شدند تا ادای رفیق خوب را دربیاورند و خود را شریک دغدغه‌های من حساب کنند. بنابراین خیلی زود همگی به همراه پدرانمان جمع شدیم تا این بحث را شروع کنیم و البته بحث ظرف مدت کوتاهی به‌خوبی پیش رفت، چیزی فراتر از انتظارم!
بعد از اندکی گفتگو، نتیجه‌ی رضایتمندی حاصل شد.
به دوستانم گفتم بچه‌ها، پدران‌‌مان ‌همیشه هوای ما را داشتند تا کمتر احساس کمبود کنیم. ازاین‌رو از کارکردنمان بیزار بودند؛ ولی توان فعلی‌شان، امکان چانه‌زنی را ازشان گرفته. پیش‌تر هرگاه نام آن خیابان را بر زبان می‌راندیم سریعاً واکنش تندی نشان می‌دادند و حتی ما را از رفتن و تماشای آنجا منع می‌کردند چه برسد به کار کردن در آن خیابان. ولی اکنون ندای رضایت حتی اگر بر زبانشان جاری نباشد در نگاهشان پیداست. بالاخره آن‌قدرها هم ناراضی نیستند تا دنیای فراسوی کوچه‌ی تنگ را کشف کنیم.
×××
همیشه یکی از دوقلوها خنگ است و دیگری زرنگ. با این وصف خنگ برای همراهی با زرنگ، ادای زرنگ را درمی‌آورد و زرنگ نیز ادای خنگ. بنابراین درآن‌واحد که هر دو می‌توانند زرنگ باشند، هر دو خنگ‌اند و یا شاید برعکس. آن‌چنان‌که یا خود را به نفهمی زدند و یا واقعاً نفهمیدند که پدرشان، راضی‌تر از پدرم من بود. چون خیلی واضح گفت که هیچ کاری عار نیست. در عوض دوقلوها فقط می‌خندیدند؛ مشخصاً تصمیم و اصرار دوقلوها، الکی بود. اما اهمیتی نداشت. مهم، راضی شدن پدرم بود که شد. گرچه می‌گفت قلباً و عقلاً راضی نیستم اما چون خودت اصرار داری، حرفی نیست. همان تائید زبانی یا چشمی کفایت می‌کرد. نیازی به تائید قلبی و عقلی او نبود چون می‌دانستم قلب و عقل پدر هم خودش مشکل‌دار است و خوب کار نمی‌کند!
×××
من به این یقین رسیده بودم که هرکسی باید هر چیزی را حداقل یک‌بار تجربه کند وگرنه درک درستی از لذت یا خطرات آن را نخواهد داشت، روبرو شدن با هر چیزی برای بار اول ترس دارد؛ حتی اگر آن چیز، فقط یک‌بار اتفاق بیفتد. این یعنی ترس، فقط برای بار اول است!
اما این همان برداشت نادرستی بود که ازش غافل شدم. چون دیوار ترس که فروریزد، عادی‌انگاری هر چیزی بسیار ساده می‌شود .آن زمان دیگر نه شرف معنی دارد و نه خطا، نه انسانیت و نه گناه.
ادامه دارد…

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

14 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهدی
مهدی
2 سال قبل

خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟

ساحره
ساحره
2 سال قبل

مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو

Behnaz
Behnaz
2 سال قبل

بسیار مشتاق شدم…

پروانه
پروانه
2 سال قبل

عالی بود

فانید
فانید
2 سال قبل

نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .

علیرضا بخیت
علیرضا بخیت
2 سال قبل

عالی

مهدی
مهدی
2 سال قبل

دمت گرم
داداش

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
14
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x