آدم عوضی! [قسمت هجده]
حیات، هرگز به تکامل نمیرسد بلکه فقط برای بقا تغییر حالت میدهد این یعنی اگر تا دیروز، کاکتوس یک گیاه صافوصوف و بدون مو یا خار بود، که خیلی شیرین و ساده و آبدار توسط هر جکوجانوری خورده میشد، دیگر پس از مدتها، فهمیده که برای خورده نشدن و برای بقا، باید خاردار و سیخ سیخی شود وگرنه از چرخهی هستی بیرون انداخته میشود. خاردار شدن کاکتوس به معنای تکامل او نیست. خاردار بودن، کمال نیست، نمردن کمال است! به هر شیوهای که شده باید زنده ماند. این یعنی توی هر سن و حالتی، اگر نمردی، به تکامل رسیدی! به عبارتی اگر کاکتوس بدون خاردار شدن میتوانست خورده نشود، هرگز خاردار نمیشد!
×××
کاکتوس ممکن است در ظاهر جدید، غمگین به نظر برسد از اینکه کسی یا گلفروشی، نمیتواند بهراحتی دست نوازش بر سرش بکشد. حتماً که دلش میخواهد تا یکی را در آغوش بگیرد که او نیز آنقدر خاردار نباشد! اما برای بقایش، داشتن خار و تحمل این غم لازم است. شبیه من که اکنون بسیار غمگینم.
پدرم یک انسان ضعیف است ساده و خسته که به دست قدرت روزگار در حال نابود شدن است من نسخهی تکاملیافتهی او نیستم بلکه فقط به خاطر اینکه آسیبهایی که او دیده را نبینم باید تغییر کنم. حتی اگر شده تمام بدنم را خاردار کنم!
×××
باید نه شغل خیاطی، نه مظلومیت پدر و نه پوشش و افکارم، شبیه او نباشد و نه حتی ارضای نیاز جنسیام. تا بتوانم هم او را بهبود دهم و هم خودم را. تا در این هجوم باد و آتش و در این جنگ و سیاهی، به فنا نرویم هرچند ماندن من و پدر در این دنیای پوچ، بیهوده است اما تلاش برای بقا، دست از سر هیچ موجودی برنمیدارد.
تمام این افکار را با کاکتوسی که کنار پنجره، حمام آفتاب میگرفت، در میان گذاشتم. حتی برای همدردی و نوازش کردن کاکتوس و برای از بین بردن کدورت و غم او، بدنش را در دست راستم فشردم آنگونه که از سوراخهای پوست آبکش شدهام، خون شروع به جاری شدن کرد. این حسی بود که بعد از خود ارضایی همیشه سراغم میآمد اما این بار با احساسی بسیار خفهکننده و حقارتبار و البته خستهکننده از وضعیت و شرایط جاری. باید تغییرش دهم. این کاری است که با فکر کردن، با خیالبافی و یا حرف زدن بهدست نمیآید.
هدفم مشخص شد. پیش از هر چیزی باید قدم اول را بردارم. قدم اول این است که شبیه پدرم نباشم!
ادامه دارد...
خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟
مهدی/مینو عزیز ممنونم از ثبت نظرت. اتفاقا خیلی مختصره این رمان. تقریباً خلاصه است و حاشیه نداره. داستان مشخصه و حول محور یه پدر و پسر میچرخه.
اگر ریزتر و موردی نظر بدی ممنون میشم
مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو
باعث افتخاره
بسیار مشتاق شدم…
سپاسگزارم ممنون از همراهیت
عالی بود
سپاسگزارم پروانه عزیز
نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .
سپاسگزارم از نظر و همراهی خوبت- عزیز دل. برآفتاب باشی.
عالی
زنده باشی علیرضا جان
دمت گرم
داداش
عزیزی- زنده باشی