آدم عوضی! [قسمت هفده]
درست ۲۰ سال از شروع جنگ چین و هند میگذرد، یعنی دقیقاً بهاندازهی سنّ من. این هم میتواند نشانهی تلخی برای من باشد. انگار پاقدمم آنقدر نحس بود که همزمان با زاده شدنم از رحم اجارهای یک زن هندی، باید جنگ هند هم شروع میشد. شاید قرار است من تنها شاهد این ماجرا باشم. بههرحال ما به این دنیا میآییم که یا اتفاقی را رقم بزنیم یا آنکه فقط نظارهگر اتفاقات رقمزدهی دیگران باشیم!
×××
اتفاقات بدون شاهد و بدون تماشاگر، چیز بیخودی است. آثار و خلاقیتهای بدون بیننده، بیفایده است. نوشتهی بدون خواننده، سیاهیِ کجومعوجی است روی سفیدی کاغذ. همه قرار نیست نویسنده و نقاش و هنرمند و دانشمند شوند؛ برای دیدن دستاوردهای این آدمهای اندک، میلیونها آدم نیاز است تا شاهد و نظارهگر باشند؛ چون اکثر آدمها، فقط سیاهیلشکرند و البته فراموشکار. اما باید آنقدر تکرار شوند تا سبب ماندگار شدن آن اثر شوند. این تکرار به ظاهر بیهوده گاهی ناچیزترین چیز را به فاخرترین اثر مبدل میکند فقط بدلیل وفور و به دلیل تکرار. شکی نیست که خواص به ندرتاند و عوام بهوفور.
×××
درست عین کشور هند، که اکنون بیش سه میلیارد نفر جمعیت زنده دارد و میلیاردها نفر جمعیت سوخته شده. اما برجستهترین آدمهایش چند بازیگر سینما هستند و البته مهاتما گاندی! که یک رهبر معنوی بود. خیلی دردناک است که نیمچه قارهای به این پهناوری و بااینهمه آیین و فرهنگ و رنگ و با جمعیتی بزرگ، از وجود آدمهای خاص که قادر باشند اتفاقهای بزرگ و جهانی را رقم بزنند، بیبهره است. کسی که هیچ چیزی ندارد برای دیده شدن هر کاری میکند شبیه سینمای تماماً پُر از جلوههای خالیبندی هند، که دقیقاً بیانگر همین است. بخاطر همین میگویم هند، فریبنده است!
×××
من نیز یکی از آن میلیاردها تماشاگر اتفاقات این جهانم. بعید میدانم دماغم را بتوانم بکشم بالا؛ چه برسد به اینکه خاص باشم و اتفاق مهیجی را رقم بزنم که تا قرنها زبانزد عام شوم! من که حتی قادر نبودم کاری برای پدرم بکنم تا اندکی از رنج سختی زندگی را از دوشش بردارم.
جوانم و پرهیاهو؛ البته بهواسطهی تنهایی، عقدهها، حقارتها، فقر و کمبودها، گوشهای آرام میگیرم و همهچیز را در خود سرکوب میکنم. آنچنانکه تا این سن میتوانستم دوستدختر یا همسر داشته باشم و عشق به دیگری را تجربه کنم. اما ترجیح دادم نیاز جنسیام را با عشق به خود حلوفصل کنم؛ هیچچیزیام شبیه پدرم نیست جز این. مطمئنم که او هم خود ارضایی میکند. وگرنه قویترین غریزهی بدن حیوانی را با نخ و سوزن خیاطی نمیشود به معنویات و کار کردن زیاد دوخت. حتی مهاتما گاندی نحیف و بیجان در اوج معنویت هم، زن داشت و عشق به دیگری را تجربه کرد. آنهایی که در پی عشق به خود هستند بهشدت خودشیفتهاند. حتماً که پدرم نیز اینگونه است. گاهی از خودم، از پدرم و از آدمهای خودشیفته میترسم چون جز راضی کردن دل خودشان، دنبال این نیستند که دل کسی را نرم و راضی کنند. این آدمها، مطمئناً خطرناکاند.
ادامه دارد…
خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟
مهدی/مینو عزیز ممنونم از ثبت نظرت. اتفاقا خیلی مختصره این رمان. تقریباً خلاصه است و حاشیه نداره. داستان مشخصه و حول محور یه پدر و پسر میچرخه.
اگر ریزتر و موردی نظر بدی ممنون میشم
مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو
باعث افتخاره
بسیار مشتاق شدم…
سپاسگزارم ممنون از همراهیت
عالی بود
سپاسگزارم پروانه عزیز
نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .
سپاسگزارم از نظر و همراهی خوبت- عزیز دل. برآفتاب باشی.
عالی
زنده باشی علیرضا جان
دمت گرم
داداش
عزیزی- زنده باشی