آدم عوضی! [قسمت شانزده]
ظاهر سرزمین هندوستان خیلی فریبنده است. معادن طلا و جنگلهای استوایی و شهرهای تاریخی گمشده، ادویههای تند و نمور و معابد پُر رمز و راز با هزار و یک آیین چنان از دور طمع برانگیزست و رنگارنگ، که گویی همه جای جهان، سیاهوسفید است الا هند. آنچنان که کریستف کلمب بدبخت هم گول ظاهرش را خورد که دل به اقیانوسهای ناآرام زد. اما خوششانس بود که اتفاقی سر از آمریکا درآورد و خیلی بیشتر از آن چیزی که فکر میکرد بدست آورد. شاید فهمید که هند الکی رنگارنگ است و چیزی نیست جز مزرعهای پُربار از میلیونها آدم. شاید هم نفهمید پا به سرزمین جدیدی گذاشته و یا نخواست بفهمد آنجایی که یافته، هند نیست. او علیرغم کشف جدید، تا آخر عمر نادان ماند. این حکایت بسیاری از ماهاست که به دنبال حقیقت میرویم، به نشانهها مشکوکیم و وقتی نزدیک میشویم به کشفیات جدید، درست در همان نزدیکی، دوست داریم حقیقت را کتمان کنیم و یا نشانهها را نادیده بگیریم و نادان و سرگردان با آن برخورد کنیم. شاید این رویه بدین دلیل است تا پاسخی برای چیزهای تازه که مغزمان قادر به حلاجیاش نیست، بیابیم. این همان خودفریبی است! درست شبیه آن عکس زن هندی که شاید پشت دروازهی حقیقت بود اما من دیگر آن را نادیده گرفتم.
×××
البته فقط سرزمین هندیان فریبنده نیست بلکه مردمانش نیز همینطورند. توی فیلمها، همگی سفید، زیبا، با لبهای اناری، خوش هیکل و بلند قامتند اما در واقعیت همگی سیاهسوخته، با لبهایی که دورش انگار گندیده، چشمانی گود رفته و بسیار رنجور و بدنی استخوانی که انگار روی سنگ چریدهاند! حداقل آنانی که به اینجا آمدهاند اینگونه هستند. صد البته رنج جنگ بر چهرهاشان مزید بر علت است.
تا جنگ اوج نگیرد مردم تمایلی به ترک سرزمینهای خود ندارند. آدمها احمقند؛ آنقدر میمانند تا با هر شرایطی سازگار شوند! مگر آنکه دیگر خود شرایط آنها را به زور بیرون کند. آنجاست که سیل مهاجران همه جا را خیس از گل و لای خود خواهد کرد.
×××
جنگ بین چین و هند، بر سر منطقهی مورد مناقشه مرزی لَداخ هیمالیا، درگیریهای شدید و مرگباری را رقم زد که البته بیشتر شبهقارهی هند را در خود نوردید و برنده نداشت. هیچ جنگی برنده ندارد و همیشه یک منطقه، برای مناقشه و درگیری باید باشد؛ اگر نباشد شروع هیچ جنگی قابل توجیه نیست. گاه این منطقهی مورد مناقشه، یک مرز سرزمینی است و گاه یک مرز فکری! تمام جنگها برای بدست آوردن سرزمینهای بیشتر است اما این جنگ برعکس بود؛ دقیقاً برای تصاحب بیشتر مردم بود با همان بهانهی همیشگی برای شروع جنگ، همان نقطهی مورد مناقشه مرزی در شمال هندوستان.
این جنگ، بزرگترین فاجعهی انسانی را در تمام تاریخ بشر رقم زد و هنوز هم ادامه دارد…
خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟
مهدی/مینو عزیز ممنونم از ثبت نظرت. اتفاقا خیلی مختصره این رمان. تقریباً خلاصه است و حاشیه نداره. داستان مشخصه و حول محور یه پدر و پسر میچرخه.
اگر ریزتر و موردی نظر بدی ممنون میشم
مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو
باعث افتخاره
بسیار مشتاق شدم…
سپاسگزارم ممنون از همراهیت
عالی بود
سپاسگزارم پروانه عزیز
نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .
سپاسگزارم از نظر و همراهی خوبت- عزیز دل. برآفتاب باشی.
عالی
زنده باشی علیرضا جان
دمت گرم
داداش
عزیزی- زنده باشی