آدم عوضی! [قسمت پانزده]
چرا بیخود و بيجهت یک زن هندی باید اینقدر برای من مهم باشد آنهم درست زمانی که تمام شهر مملو از هندوستانیهای مهاجر و آواره است!؟ نه! مهم است. تا وقتیکه چیزی شخصی نشود اهمیت چندانی ندارد اما بهمحض اینکه برای خود آدم اتفاق بیفتد مهمتر از هر چیز دیگری میشود. مادر اجارهای من هندی بود و عکس یک زن هندی هم در لابهلای کار و زندگی پدر پیدا شد، حتی اگر تمام شهر مملو از هندیان مهاجر نباشد، باز هم مهم است حتماً و شاید، رابطهای هست میان آنها. مگر میشود همهی اینها اتفاقی، اتفاق بیفتد؟ آخر این چه سؤال احمقانهای است!؟ معلوم است که همهی اینها میتوانند هیچ ارتباطی به هم نداشته باشند. مگر چه چیز این دنیا روی حسابوکتاب است که این هم باشد؟ هرچه هست تماماً محصول تصادف و اتفاق است.
×××
اصلاً اتفاقِ بیربطی میافتد تا اتفاق جدید و بیربطتری بیفتد. اینکه ما چقدر مختاریم و چه اختیاری در این زندگی داریم همهاش نتیجهی همراهی با این اتفاقات است. همین. مگر غیر از این است که دنیا، دائماً در حال تغییر است؟ پس چه انتظاری هست که به دنبال ثباتیم و دنبال علت و معلول؟ تغییرات این جهان همگی ناآگاهانه و اتفاقی است. همگی بر اثر نامشخص پریود مغزی روزگار است که بی هیچ علتی شروع میکند به تغییر دادن همه چیز. کسی که این تغییرات را شروع میکند نظر هیچ بنیبشری را نمیپرسد. نمیپرسد از ما که وقت فوران بزرگترین آتشفشان کرهی زمین، ماونا لوا رسیده یا نه!؟ بیهیچ قاعده و قانونی شروع میکند به پاشیدن فوارهها و گدازههای آتشین. تا جهنمی را خیلی اتفاقی و بیخود و بیجهت خلق کند! از تمام جغرافیا فقط جبرش را فهمیدم و همین چند اسم بیهوده! همین چند قلم هم برای جهنم شدن زمین کافیست!
اتفاقات، سرنوشت ما را در دست گرفتهاند و بالاجبار ما را بهسوی خود میکشند اگر مابین این اتفاقات، زنده و موفق بیرون بیایی یعنی خوشبخت بودی و خوش به سعادتت که شانس آوردی که بهشت را برای خودت ساختی و اگر ناکام باشی و از دست بروی یعنی بدبختی و ننگ به شقاوتت، که طعمهی جهنم شدی. شک ندارم که جهنم هم خیلی اتفاقی است همچنان که بهشت هم همینگونه است!
×××
هندیها مهماند، لااقل فقط برای من. ظاهراً تمام زندگی من مرتبط به آنان است، چه عمدی باشد چه سهوی، چه شانسی باشد چه حتمی.
درودیوار پُر از زنان و مردان و کودکان هندی است. قسمتی از جهنمی که اتفاقی در آن بسر میبرم شاید ناشی از همین حضور آنان بر اثر جنگ است؛ جنگی که باعث شد هزاران هندی سر ازاینجا دربیاورند. جنگ، بهترین راه برای صدور سریع و فیالفور مهاجر به کشورهای دیگر است!
ادامه دارد...
خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟
مهدی/مینو عزیز ممنونم از ثبت نظرت. اتفاقا خیلی مختصره این رمان. تقریباً خلاصه است و حاشیه نداره. داستان مشخصه و حول محور یه پدر و پسر میچرخه.
اگر ریزتر و موردی نظر بدی ممنون میشم
مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو
باعث افتخاره
بسیار مشتاق شدم…
سپاسگزارم ممنون از همراهیت
عالی بود
سپاسگزارم پروانه عزیز
نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .
سپاسگزارم از نظر و همراهی خوبت- عزیز دل. برآفتاب باشی.
عالی
زنده باشی علیرضا جان
دمت گرم
داداش
عزیزی- زنده باشی