آدم عوضی ۱

هادی احمدی (سروش):

آدم عوضی! [قسمت چهارده]  
خوشحالم که پدرم گفت آن عکس، عکس هیچ‌کس نیست جز یک نمونه برای الگوی خیاطی؛ نه خوشحال نیستم، اصلاً هیچی نمی‌دانم. مطمئناً عکس هیچ‌کس نیست و عکس کسی است؛ ولو بیگانه باشد یا آشنا. هنوز نقش نگاه دلربای آن زن با گرمای ژست دل‌انگیز و بدنش از ذهنم محو نمی‌شد. نگاه زیبایش در قاب لحظه‌ای مکث، حبس شده. شبیه حبس شدن تمام لحظات زندانی پشت میله‌های زندان. من هم از آن روزی که آن عکس را دیدم محبوس در همان لحظه‌ی عکس‌گرفتن او شدم. نمی‌دانم چرا تصویر یک زن به‌ظاهر آشنا با اندکی عریانی، بسیار گیراتر از تصویر یک زن بیگانه و کاملاً عریان است!؟ تردید ندارم اگر چنین زنی در خانه‌ی ما بود رقابت عشقی یا بهتر بگویم رقابت جنسی شدیدی بین من و پدرم رخ می‌داد. قطعاً که او با تن فرسوده و پیر، از پس چنین زنی برنمی‌آمد. اما من چی؟ من که جوانی هستم پُر از شروشور. پُر از احساساتی که کنترل نشدنی است. پُر از هوای خوش پریشانی چنین موهای بلندی.
×××
شاید هم این‌گونه نیست. شاید بی‌مادری و بی‌محبتی از ناحیه‌ی یک جنس مؤنث که وجودش در آن خانه‌ی تمام مذکر ما، بیش از هر چیزی احساس می‌شد مرا به چنین افکار پریشانی می‌کشاند. شاید اگر غرق محبت‌های زنانه می‌شدم از این توهمات به دور می‌شدم. شاید اگر در همان نوزادی سیراب از به دست گرفتن پستان‌های مادر واقعی‌ام می‌شدم نیازی به این خزعبلات نبود. مطمئناً فقط فقر مالی آزاردهنده نیست؛ بلکه فقر عاطفی و فقر جنسی، آدمی را گداصفت و گداخو می‌کند. به چیزهایی سمت‌وسو پیدا می‌کند که ازنظر همگان نکوهش شده.
گداییِ محبت، گداییِ یک لقمه نانِ و گداییِ یک بوسه برای شروع ارضای شهوت، همگی شبیه همند. با این تفاوت که دوتای اول برای پُر کردن حفره‌ی دل و شکم است و آخری برای خالی‌کردن حفره‌ي پُر شده! چیزی که عجیب است اینست که در هنگام غنی شدن از شهوت، به شدت فقیری!
×××
فکر کردن به داشتن ارتباط جنسی با همسر پدر و یا با مادر، پَست بودن آدمی را نشان می‌دهد، لااقل از زبان همه‌ی مردم. وقتی چنین نگاهی، خواسته ‌یا ناخواسته به مادر یا خواهرت داشته باشی، احساس می‌کنی یک غریبه‌ای در آن خانه. غریبه‌ای که بیش از هرکسی، چشم به ناموس خود دارد!
×××
این احساس را باید در خود کشت چون مادر، مقدس است. هرچند این افکار برای من که مادری نداشتم چندان آزاردهنده نیست، اما ناخواسته فکر کردن به داشتن رابطه‌ی جنسی با مادر، روح آدم را سیاه می‌کند. حتی اگر هیچ‌گاه مادر هم نداشته باشی. بهترست به این فکر نکنم که کاش آن عکس، عکس مادرم بود؛ به این فکر کنم که او غریبه‌ی بی‌نام و نشان است؛ او هیچ‌کس است. با هیچ‌کس هم می‌شود هر کاری کرد و هر تخیلی داشت. این‌گونه آسوده می‌شود ازش کام گرفت بدون هیچ دل‌مشغولی آزاردهند‌ه‌ای. تنها چیزی که خیالم را آسوده‌ می‌کند این است که او اگر مادر اجاره‌ای من بود این خیالات هم اجاره‌ای‌اند و خیلی زود از ذهنم کوچ خواهند کرد.
×××
چه توهماتی، چه تصوراتی! با این‌که اثری از حضور واقعی آن زن نیست اما بارها از ابتدا تا انتهای ماجرا را در ذهنم رفتم و بازگشتم. خیالات، بزرگترین حجم از ظرفیت مغز یک جوان تازه به بلوغ رسیده است. جوان، تماماً خیال است!
با آن عکس و خیالاتش، بارها خودارضایی کردم.
ادامه دارد...

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

14 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهدی
مهدی
2 سال قبل

خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟

ساحره
ساحره
2 سال قبل

مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو

Behnaz
Behnaz
2 سال قبل

بسیار مشتاق شدم…

پروانه
پروانه
2 سال قبل

عالی بود

فانید
فانید
2 سال قبل

نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .

علیرضا بخیت
علیرضا بخیت
2 سال قبل

عالی

مهدی
مهدی
2 سال قبل

دمت گرم
داداش

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
14
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x