آدم عوضی! [قسمت یازده]
اصلاً حس خوبی نسبت به شنیدن این حرف نداشتم که از رحم اجارهای یک زن به دنیا آمدهام! بسیاری اوقات پدرم با غرور زیادی این را تکرار میکرد و انگار از اینکه بدون ازدواج و بدون نزدیکی با یک زن، موفق به خلق بچه شده به خود افتخار میکرد. حتی ازم میخواست این اتفاق را با اعتمادبهنفس کاملی بازگو کنم. اما من از این سرگذشت دستخورده، نفرت داشتم. وقتی توی مدرسه اولین بار ازم پرسیدند نام مادرت چیست؟ مانده بودم که چه بگویم. مادرت زنده است یا مرده!؟ هیچ پاسخی نداشتم. اصلاً مادر داری یا نه!؟ عین یک کوه یخ فرومیریختم.
این پرسشها تمام دوران تحصیل در کولهپشتی مدرسهام بیشتر از تعداد کتابهایی که در آن بود، بر دوشم سنگینی میکرد.
در آخر با هزار شرم و خجالت میگفتم مادرم اجارهای است و یکهو کلاس از خنده منفجر میشد. شاید اگر همه اینگونه به دنیا میآمدند جایی برای شرم و حیا نبود. شاید اگر به من نمیخندیدند، حس بهتری داشتم. شاید اگر مدرسه این پرسشهای کلیشهای و شخصی را از دانشآموزان نپرسد، راحتتر میتوانستند به درسخواندنشان توجه کنند و بجای یاد گرفتن درس، سراغ یاد گرفتن دروغ نروند! از طرفی یاد نگرفته بودم برای حفظ ظاهر هم که شده مثلاً بگویم مادرم مُرده. یا اسم مادرم فلانی است. صداقت محض و پاکی کودکی در هیچ سنی تکرار نمیشود!
پدرم را مسبب این وضع میدانستم با اینکه بهشدت او را دوست داشتم و دارم و به خاطرش حاضرم هر کاری بکنم ولی گاهی رگههای نفرت از کاری که کرده بود وجودم را آکنده از خود میکرد. آوارگی از همان بدو تولدم شروعشده بود. دوست داشتم من هم یک مادر داشتم. مادری که حتی بیرحم باشد، سنگدل باشد، طلاق گرفته باشد. بیکس و کار باشد اما مادر باشد. لااقل اسم دارد و هویت. لااقل رحماش را به اینوآن اجاره نمیداد!
پدرم میگفت اجارهنشینی و خوشنشینی. با شنیدن این جمله بدنم کهیر میزد. شاید همین نگاه سطحیاش بود که تا آخر فقیر ماندیم و هرگز خانهای نتوانست بخرد و شاید همین باعث شد فکر کند رحم اجارهای هم یعنی خوشنشینی! اما هر دو نوع اجارهنشینی برای من عذابآور بودند. مطمئنم اگر پدرم شبیه من از رحم اجارهای یک زن به دنیا میآمد دیگر حرفی از اجارهنشینی و خوشنشینی نمیزد.
چند باری اعتراض کردم که چرا ازدواج نکردی که من صاحب مادر باشم. گفت ببین وقتی آدم و حوا آفریده شدند مادر نداشتند! خدا عین یک مرد هر دو را آفرید. همینها را گفت که تا الان فکر میکنم خدا مرد است، با اینکه زن، زاینده و آفریننده است!
ادامه دارد...
خیلی حواشی داره متن….. حوصله بر هست. نمیشه شسته رفته تر کرد؟
مهدی/مینو عزیز ممنونم از ثبت نظرت. اتفاقا خیلی مختصره این رمان. تقریباً خلاصه است و حاشیه نداره. داستان مشخصه و حول محور یه پدر و پسر میچرخه.
اگر ریزتر و موردی نظر بدی ممنون میشم
مشتاقانه دنبال میکنم داستان رو
باعث افتخاره
بسیار مشتاق شدم…
سپاسگزارم ممنون از همراهیت
عالی بود
سپاسگزارم پروانه عزیز
نوشته با نگاه به مسائل اجتماعی موشکافانه و بعضا روانشناسانه همراه است . شخصا از خواندنش لذت بردم و مسلما اندوه منو بهمراه داشت برای وجودمسائل ومغضلات موجودی که دقیقا اشاره شده .
سپاسگزارم از نظر و همراهی خوبت- عزیز دل. برآفتاب باشی.
عالی
زنده باشی علیرضا جان
دمت گرم
داداش
عزیزی- زنده باشی