حروف والی، حروفی است که نوشته میشوند اما خوانده نمیشوند. چرا اصلاً چیزی را باید نوشت که خوانده نشود!؟
وقتی قرار است خوانده نشود چه اصراری به نوشتناش داریم!؟
فقط این حروف نیستند که خوانده نمیشوند؛ میلیونها کتاب و مقاله، نوشته شده که هرگز خوانده نشدهاند. بجز نویسندهاش که اگر آنچه را نوشته یک بار برای ویرایش غلطغلوطهایش بازخوانی کند و یا ناشرش اگر حوصله داشته باشد!
بسیار جای خرسندی است که آنچه مینویسی را کسی بخواند. لااقل حس میکنی تمام وقتت را برای نوشتن حروف والی هدر ندادی.
با این تفاسیر، همچنان باید نوشت حتی اگر کسی نوشتههایت را نخواند.
مهم نیست به خط میخی باشد یا خط تصویری. شاید روزگاری کسی در پستویی دلتنگ، در کنج خرابهی تنهاییاش، در یک اتفاق افتادنی! از سر بیآبرویی آزادی اندیشه و در یک بیکاری محض که کاری از دستش برنمیآید تا جلوی هدررفت وقت گرانبها را بگیرد، آن را در آغوش گرفته و بخواند.
حروف، حتی اگر صدادار باشند یا صامت، پُرغوغا باشند یا ساکت، معنادار باشند یا بیمفهوم، با جوهر نوشته شده باشد یا با خون، در هرحال مملو از چیزهایی است که حداقل به یکبار دیدن میارزد؛ ولو آنکه خوانده نشود!