فریب دادن عقل، کار دل است. جدال بین عقل و دل قرنهاست دستاویز شاعران شده. شکی نیست که دل، یک تشبیه شاعرانه است.
هرچه تاکنون شنیدهایم، شوخی بوده؛ اصل داستان در این است که فریب عقل، کار خود عقل است! منتها تحت لوای چیزی بنام دل معنا گرفته، تا برای عقل، دشمن فرضی ساخته شود. دل، همان شبه عقل است! هر کشوری، نیروی نظامی دارد که بهطور رسمی وظیفهی برقراری نظم را در جامعه بر عهده دارد. در کنار اینان، شبهنظامیان هم حضور دارند، بااینکه ماهیت رسمی ندارند اما گاهی در برقراری نظم و گاهی مقابله با نظم وارد صحنه میشوند، این دقیقاً همان نقطهای است که توسط مردم متأثر از نظم یا بینظمی، فریب خوانده میشود. این نیرو، برآمده از همان سیستم عقلی است.
دل نمیاندیشد، دستور نمیدهد و قانون وضع نمیکند. دل، خیلی هنر کند فقط تنگ میشود و گشاد. گاهی در شعف عقل، به تپش میافتد و گاهی از شدت غم عقل، ضربانش رو بهکندی خواهد نهاد.
آنکه دستور میدهد، قانون وضع میکند و مدام در پی تنظیم دستورالعمل است همگی کار عقل است. عقل، یک شخصیت منطقی و خشک مذهب است. در عین فهم بالا، نفهم به نظر میرسد. نفهم ازاینجهت که خودش از قوانینی که وضع کرده، خسته است! شبیه مدیری که بهزور، چهرهی قانونمند و پر ابهتی از خود نشان میدهد. تا همه ازش حساب ببرند؛ غافل از آنکه تمام این قوانین، قابلاجرا نیستند؛ بنابراین گاهی از زیر بار حرفی که زده سعی میکند شانه خالی کند. قطعاً خودش را زیر سؤال نمیبرد بلکه خیلی راحت تقصیر را گردن دیگران میاندازد. این سادهترین شیوهی مقابله با خودفرمانی است!
عقل، درعینحال که میتواند مرزی را مشخص کند، میتواند همزمان آن را نیز نادیده بگیرد. این پارادوکسی جالب است تا نبردی ساختگی را بسازد بنام جدال بین عقل و دل. درحالیکه این خود عقل است که با خود، سر ناسازگاری دارد.
زیرا دل، هیچکاره است و عقل، چندکاره!