بهعنوان یک مُزاحم، چندسالی است که مَزاجم به سوی فضای مجازی متمایل شده، آنچنان که مرتباً قلمنمایی میکنم تا ذهنفرسایی کنم.
بسیار نوشتم و مینویسم از هرچیزی که اندیشه یا نگاهم را قلقلک دهد..
اولین باری که شروع به نوشتن توی شبکههای اجتماعی کردم یک نفر گفت، من همهی مطالبت را به دقت میخوانم. نه ازم تشکر کرد و نه وانمود کرد که چیزهای زیادی از نوشتههایم دستگیرش شده. نیازی به تشکر هم نبود. من برای دلم مینوشتم و باعث افتخار بود که آنچه در دل من است با دل او همخوانی داشت!
آغازگر، همیشه تنها خودم هستم اما همیشه یک نفر برای ادامه دادن لازم است.
سالهاست که من به عشق همان یک نفر مینویسم.
همان یک نفر که امروز به چندین و چندصد و گاهی به چندهزار نفر رسیده.
اما برای من همهی اینها، همان یک نفرند.
همان یک نفری که نه تنها ازش توقع تشکر ندارم بلکه متشکرم ازش!
حتی اگر خیلی آرام نوشتههایم را بخواند، یا آن را با خود زمزمه کند و در دلش تحقیر یا تشویقم کند و از سر غرور و یا هر چیز دیگری نه نظری بدهد و نه بازخوردی داشته باشد.
مشخصاً که حضور دارد، میبیند و میخواند، ایده میگیرد حتی اگر هیچ عکسالعملی نشان ندهد. همینکه از دور ترکم نکرده، یعنی در این سرمای زمستان تنها نیستم. گرمی حضورش از دور، تحمل سرما را ممکن میکند حتی اگر گرمای مستقیمی به من نرساند!.