زمانیکه خودم کارشناسی کامپیوتر میخواندم، دوستی ازم خواست تا پایاننامه کارشناسی ارشد معماری را در حوزهي شهرسازی (المانهای شهری) بنویسم!
بارها جواب رد دادم اما خیلی اصرار کرد و گفت که قادر نیست بهمانند من از پس نگارش خاص آن برآید! من ادعایی نداشتم اما گیر او سهپیچ بود!
----
خُرده بر من نگیرید. میدانم چنین کاری درست نیست و نباید میپذیرفتم اما شبیه تصمیماتی که میگیرم، گاهی ناگزیر در عملانجام شده گرفتار میشوم.
شاید از این جهت بود که به سبب کنجکاوی و عشق به یادگیری آنرا پذیرفتم.
این بیشتر یک کار دلی و یک تجربهی متفاوت بود. شاید چون از معماری هم خوشم میآمد! شاید هم چون عاشق نوشتنم!
در هر صورت مطمئنم گوشهایم بخاطر تعریف و تمجید او مخملی نشد!
----
گفتم:"پس جمعآوری مطالب از تو، نگارشش از من."
بنابراین بیآنکه یک ریال هم ازش گرفته باشم باید میشدم کارشناس ارشد معماری، باید جای اساتید دانشگاه وی مینشستم تا پایاننامهاش تایید شود.
کاری سخت و البته برای من که تخصص چندانی در این حوزه نداشتم پیچیده بود.
باید مقالات فارسی و انگلیسی پراکندهی گردآوری شدهاش را مطالعه و به دقت تحلیل میکردم تا بتوان یک مطلب خاص و منحصر از توی آن دربیاورم.
ظرف سههفته پایاننامهاش آماده شد و تحویل داد. جالب اینکه نمرهی عالی یا همان بیست را گرفت!
--------
آنقدر محو بحث شیرین شهرسازی، چالشها و المانهای شهری شدم که فکر کنم بیشتر از تمام سالهایی که او خوانده بود آنرا با همهی وجودم درک کردم.
--------
در کنار تمام مهارتهای زندگی، چیزی که حس میکنم در مدرسه و دانشگاه خوب نمیآموزند، فن نگارش نیست، بلکه عشق به نگارش است!
بههمراه دروسی که مرتب بهزور به ما میآموزند باید بستری آماده کنند تا همه از عشق به نوشتن لذت ببرند!
چون وقتی "بنویسید، اتفاق میافتد!"